آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

من و پسرم آریا

ما سه نفر در سفر

1392/8/8 11:31
نویسنده : مریم
1,587 بازدید
اشتراک گذاری

دومین سفر آریا جان به مشهد مقدس و زیارت امام رضا علیه السلام بسیار متفاوت بود از دفعه قبلی که تنها یازده ماه داشت

از سفر سه روزه مون به مشهد هیچ قصدی جز زیارت نداشتیم و به خاطر همین توی اون دو سه روز آریا جان یا خواب بود یا توی هتل و یا اینکه می گفت بریم مشهد پیش امام رضا (ع)

از محیط حرم به خاطر فضای بزرگش برای راه رفتن و دویدن و حجم مردمی که اونجا حرکت می کردن و شلوغی فضا خیلی خوشش می اومد، همین طور آینه نگاری های تو حرم براش جذاب بود

هر بار که به حرم برای زیارت می رفتیم وقتی وارد صحن انقلاب می شدیم و می خواستیم سلام بدیم به آریا هم یادآوری می کردیم که به امام سلام کنه و آریا دو دستش رو می ذاشت دور دهنش و بلنـــــد میگفت: " سلام امام رضااااااااااااااااااااااااااا " و همه صداش رو می شنیدن و می خندیدن

برای زیارت همراه پدرش می رفت و چون طبق معمول قسمت مردها خیلی منظم و مرتب نوبتی زیارت میکنن بدون آزار رسوندن به همدیگه ، روی شونه پدرش می نشست و ضریح رو می گرفت و می بوسید و اونجا دعا می کرد

باباش میگه وقتی به ضریح رسیده دست انداخته به ضریح و اصرار که میخوام ازش برم بالا نیشخند و بابا میکشیده که بیاد بیاد پائین ولی ولن کن ضریح نبوده این بچه و وقتی داخل ضریح رو دیده گفته:

" چقـــــــــدررررررر پوووول کاشکی من اینجا بودممممممم " و خنده همه رو درآورده  تعجب

یا وقتی کنارمون می نشست توی حرم گاهی هر دو دستش رو بلند می کرد و دعا می کرد

" خدایا کمر بابام رو خوب کن"

" خدایا مامان بزرگم رو خوب کن"

 از همه دعا ها تابلو تر دعایی بود که برای من می کرد و آبرو واسم نمی ذاشت نیشخند

 ما برای زیارت اغلب قسمت زیر زمین رو می رفتیم چون راحت تر می تونستیم همدیگه رو پیدا کنیم و یا کنار هم زیارت کنیم ، گاهی خدام برای تمیز کردن چلچراغ ها می اومدن و توسط بالابر اونها رو تمیز میکردن، آریا هم که عشق این جور وسیله هاست اینقدر می رفت پایین پای اینها می ایستاد و مزه میریخت و نگاهشون می کرد و سوال می پرسید ازشون که اونها هم حسابی باهاش دوست می شدن و بهش شکلات می دادن

یا خدام برای جاروی فرشها می اومدن باز می رفت پیششون و هی دنبالشون عمو عمو می کرد و اونها بهش شکلات می دادن معلوم بود که همه شون تو جیبشون شکلات دارن برای این وقتها البته اگر تو جیبشون نخود چی کشمش می ذاشتن ما بیشتر خوشحال می شدیم

وقتی پدرش برای زیارت می رفت و آریا جان پیش من بود من مخصوصا جایی می نشستم که چند تا بچه هم باشن ، آریا خیلی سریع باهاشون دوست می شد و حسابی با هم دیگه شیطونی می کردن و روی سرامیک ها سر می خوردن ( قابل توجه مامان طهورا جان که من تو تمام اون لحظات آرزو می کردم کاش نرجس بتونه بیاد و آریا با طهورا اینجا با هم در کنار هم بازی کنن همین طور مامان زینب و واقعا دلم میخواست زینب گلم رو ببینم که سعادت نداشتیم و نشد)

یه مغازه اسباب بازی فروشی دقیقا رو به روی هتل ما بود و آریا هر روز به خاطر اینکه اذیتمون نکنه و ناهار یا شامش رو بخوره یه ماشین از ما کاسب می شد ولی دریغ از یه قاشق غذا خوردن و غذاش توی اون چند روز موز - دوغ  و ماست بود همین !

ولی من سعی کردم از سفرم لذت ببرم و بی خیال نخوردنش باشم و با خودم گفتم نترس نمی میره

هر چند روز اول سفرمون به مشهد با مسمویت شدید آریا همراه بود و علتش هم شیر بود و یه آمپول نوش جان کرد تا خوب شد


آخرین باری که آریا سوار هواپیما شده بود یازده ماه داشت و این سری از چندین روز قبلش بهش میگفتیم می خوایم بریم سوار هواپیمای واقعی بشیم ، خلاصه اینکه توی این سه باری که مسیر بوشهر به مشهد - مشهد به تهران - تهران به بوشهر رو سوار هواپیما شد کلی ذوق می کرد و بر خلاف تصور خودم توی مسیر بیدار می موند ( به جز قسمتی از پرواز تهران - بوشهر) و کلی حرف می زد و ذوق می کرد

بهش می گفتیم صلوات بفرست اونم بلــــند صلوات می فرستاد و همه رو می خندوند

هرکدوم از آقایون مهماندار که رد می شد می پرسید: شما خلبانی ؟ شما خلبانی ؟

آخرش هم وقتی می خواستیم پیاده شیم به یکیشون که فرم مشکلی هواپیمایی رو داشت و همونطور که دستش رو تو بینش بود پرسید شما خلبانی ؟ خلبانه هم خنده اش گرفته بود و گفت : "دستتو از بینیت در بیاار! " نیشخند آریا هم همین طور که به کارش ادامه می داد گفت: " خوب می خواستم فینم رو در بیارم " نیشخند


تهران هم هیچ برنامه ای برای تفریح نداشتیم و هدفمون فقط دیدن عمه آریا جان و دوستانم بودو با اینکه تو خونه بودیم بیشتر و فقط عصرها همون دور و بر می گشتیم خوش گذشت و آریا جان حسابی به عمه اش محبت می کرد

توفیق زیارت دوستانم در تهران هم میسر نشد و فقط تونستیم دوستم وفا و پسر گلش پارسا جان رو ببینیم

آریا و پارسا به خوبی با هم بازی کردن و البته غُد بودن آریا خیلی واضح بود اما در کل از همدیگه خوششون اومد و جز دو بار که آریا اسباب بازی پارسا جان رو گرفت و حسابی گریه اش رو درآورد مشکلی بینشون نبود و بعد هم که با مشایعت بابا بزرگ پارسا به بازیشون ادامه دادن گویا به نقل از پدرهای گرامی این دو وروجک حسابی کیف کردن و تو آسمون ها سیر می کردن

بهترین جایی که توی تهران رفتم شهر کتاب بود که خودم اصلا یادم نبود برم و فردای روزی که وفا جون رو دیدم به پیشنهادش به اونجا رفتیم و من خیلیییییی خوشحال شدم و اون شد بهترین خاطره من از سفر و بعد از شهر کتاب هم توی پارک اندیشه آریا کلی بازی کرد

هر چند که آخر شب با اظهار دل درد شدید آریا راهی درمانگاه شدیم و اینطور شد که شب آخر مسافرتمون رو هم آریا با آمپول به پایان رسوند

نکته خیلی خیلی جالبی که در مسیر برگشت به بوشهر توی هواپیما اتفاق افتاد این بود که دکتری که وقت حاملگیم برای سونو مرتب پیشش می رفتم و اون بود که به من مژده بودن آریا رو داد و همچنین خانم دکتری که دکتر من در دوران حاملگیم بود و اون بود که آریا رو به دنیا آورد توی هواپیما همراه ما بودن و من از این اتفاق و دیدن این دو نفر خیلی خوشحال شدم


این هم آریا و پارسا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

مامان پريناز
27 مهر 92 10:36

ميدوني كه واسه چي گريه ميكنم؟؟؟
مريم افتضاح بودم.چند بار خواستم بزنگم ببينيم همو ولي حتي با ماسك هم افتضاح بودم و چشماي ورم كرده و كبود.خيليييييييييييييييييييييييي دلم ميخواست ببينمت

زيارتت قبول...مي بيني بچه ها چقدر از امام رضا خوششون مياد؟چقدر عكسش خوشگل شده انگار 6-7 سالشه!
كاش رابطه پريناز و آريا رو هم ميديدم.مطمئنم پسرتو سر ذوق مياورد!!خخخخخ
انشالله خودمون مياييم بوشهر سرتون هوار ميشيم!!
هميشه شاد باشي دوست جوني
قربون اون لهجه جنوبي با اضاف گفتنتون!


زهرا جون ما که دوست داشتیم با همون صورت هم ببینیمت ولی خوب خودت خیلی حساسی وگرنه حتی تاول های صورتت هم برامون جذابه خواهر
حیف شد خیلی
مطمئنم پریناز و آریا حسابی با هم شیطونی می کردن
مریم مامان محمد رضا
27 مهر 92 10:48
زیارت قبول خانمی.

ماشالله به آریا گلی که واسه خودش مردی شدی.
انشالله همیشه به سفر


مرسی عزیزم انشاء اله به زودی قسمت شما باشه
وفا
27 مهر 92 11:34
بمیرم مریم چی شده بود اریا اون شب؟ چرا دل درد گرفت مگه چیزی بیرون خورد؟؟ ای بابا چقدر حالم گرفته شد !!!


نمی دونم وفا جون فکر کنم از گشنگی و تحرک نفخ شدید پیدا کرده بود روده هاش
وفا
27 مهر 92 13:56
راستی یادم رفت بهت بگم که ببخشید اگر بهتون خوش نگذشت البته چون خونه خودم نبود نشد اونجوری که دوست داشتم پذیرایی کنم با اینکه پذیرایی مامانم بهتر از منه اما دوست داشتم یه کیکی دسری چیزی درست کنم

دعوای بچه هام که به من چه

این شالله ما اومدیم بوشهر بهمون اینطوری بد نمی گذره

مریم همون 4 تا دونه کتابی که من ورداشتم شد 75 تومن !!!!!!!!!!!!!!



خواهش می کنم این چه حرفیه من که خیلی کیف کردم من و همسرم خیلییییی احساس راحتی کردیم خیلی لذت بردم مادرت اومد و نشست و باهامون هم صحبت شد اصلا افتخار دادن و نشستن و همینطور پدر بزرگوارتون
همه چیز خیلی عالی بود
فقط قربون خودت برم آخه تو چرا اینقدر خجالتی هستی؟ تو دیگه رو دست من زدی
من از معذب بودن تو ناراحت می شدم (خخخخخخ) برعکس بودا من باید معذب می شدم
ببخشید که وقتی آریا گریه پارسا رو درآورد کار خاصی نکردم آخه زشت بودم خونه مردم دعوا راه بندازم خخخخخ
ولی درکل پسرهامون خیلی خوب با هم بازی کردن
انشاء اله اگر تا عید مهاجرت نکردین میام خونتون به خاطر کیک ها خخخخخخخخ
مگه چیا برداشتی ؟ مال من انگار بیشتر بود شد 61 هزار تومن بعدا برام بنویس چیا گرفتی ؟
من که تا تونستم کتاب برجسبی گرفتم آربا عاشقشونه


مامان محمدمهدی
27 مهر 92 14:18
به به زیارت قبول انشاءالله همیشه به سفر زیارتی
زیارت گل پسر هم قبول با این شیرین کاریهاش
پس حسابی به خدام های حرم حال داده این چند روز
یعنی هم ماشینو براش میخریدید هم غذا نمیخورده؟خیلی زرنگه پس
اوه راستی رمز هم در صورت تمایل بدید لطفا


سلام
ممنونم عزیزم
بله اصلا غذا نخورد و من نمی دونم اگر خدا موز رو خلق نمی کرد من آریا رو چطوری سیر می کردم تو مسافرت ها
و همچین خدا این گاوهای عزیز رو حفظ کنه به خاطر شیرشون و ماستشون و دوغشون (چشمک)
مامان روشا
27 مهر 92 14:21
زیارت قبول دوستم

چقدر بد من نبودم واقعا دلم می خواست ببینمت دوستم و آریای گلم


خیلی واسه آریا ناراحت شدم طفلکی بچه ها تو سفر گاهی اذیت می شن دیگه

وای شهر کتاب رفتی؟ به خونه ما خیلی نزدیکه کاش بودم بعدش می رفتیم خونه مون ان شالله سری بعد که اومدین در خدمت باشیم

پس وفا رو هم دیدی؟


سلام
ممنونم- منم خیلی دوست داشتم همه رو ببینم ولی خوب سعادت نداشتیم شایدم شما نداشتین هههههههههههه (نزنی منو)
انشاء اله عمری باقی باشه ما تهران مرتب میایم سری بعد می بینیم همو
وفا
27 مهر 92 14:54
معذب که نبودم اصلا .. خجالتی رو هم فکر نمی کنم از کجا به این نتیجه رسیدی ؟ فکر کنم قیافم اینطوریه


نمی دونم شاید از بس آروم بودی این فکر رو کردم
در هر صورت خیلی دوست داشتم بیشتر باهم صحبت کنیم واونم فقط از خودمون نه بچه ها ولی نشد و ساعت دیگه 10 شب بود
وفا
27 مهر 92 14:56
اخه من سه تا مقوایی برداشتم فکر کنم اونا خیلی گرون درومد
البته آقای همسر هم کلی خودکار و قلم واسه خودش برداشته بود اونام همچین ارزون نبودن


آهان پس آقای همسر هم خرید کردن، آره خوب اونها هم گرونن خیلی مخصوصا اونجا
در هر صورت واقعا ممنونم که این پیشنهاد خوب رو دادی
شهره مامان مینو
28 مهر 92 0:17
خیلی خیلی زیارتتون قبول باشه... چه خوب که بهتون خوش گذشته البته بجز بخش مریضی های اریا جان... انشالله که همیشه به زیارت و سیحت باشید و انشاللله که شه رما هم یه فرودگاهی چیزی دربیاد توش که مردمای مایه دار بتونن یه سر بیان اینجا
درضمن رمز ÷ست بعدی رو رد کن باید و انتشارات اون دستهایت رو بشو رو به منم بده...ممنونم.


ممنونم عزیزم - ایشاء اله یه فرودگاه هم اونجا بزنن ولی خوب اگرم نزدن ما سعی می کنیم یه سه به شهر قشنگتون بزنیم وشما رو هم زیارت کنیم
مریم مامان آریا
28 مهر 92 7:54
سلام
زيارت قبول
خوشحالم بهتون خوش گذشته
هميشه به شادي به سفر باشين
قربون اريا جون با اين حرف زدنش
عاشقشم
راستي من رمز قبلي رو وارد کردم ولي ارور داد
ميشه رمزو به من بدي عزيزم


مرسی مریمی - متشکرم
نرگس مامان طاها و تارا
28 مهر 92 9:34
سلام
زيارت قبول...واي چقدر ذوق كردم براتون.چه عكس هاي قشنگي چه پسر شيرين زبوني.
خدارو شكر كه خوش گذشته.
در ضمن سوغاتي ما يادت نره خانم بدقول..


سلااااااااام چه دلم برات تنگ شده بود
باید سر فرصت بیام پیشت
چرا بدقول ؟ قول عمل نکرده ای دارم که یادم نمیاد؟
انشاء اله میام اصفهان حتما قرار می ذاریم می بینمت
سمانه مامان بنیتا
29 مهر 92 15:33
سلام
مریم جون زیارت قبول
ماشالله پسرت کلی بزرگ تر و شیرین تر و خوشگل تر شده


سلام عزیزم
ممنونم
کاش آدرس وبت رو گذاشته بودی هااا
مهرنوش مامان مهزیار
30 مهر 92 7:42
سلام مریم جون زیارت قبول. خانمی لو ندادی برات چه دعایی کرده قسمت دیدن خلبانش از همه بهتر بود
عزیزم من نمیدونستم بوشهر ساکن هستی. شاید یه سر بیایم بوشهر البته هنوز معلوم نیست اما اگه اومدم حتما قبلش قرار میزارم ببینمت. از دوستان مجازی دیگه کیا بوشهرهستند بیام ببینمتون و یه حالی بکنم


میام میگم چه دعایی واسم می کرد- حتماً اگر تشریف آوردین بوشهر دوست دارم ببینمت
من دوست وبلاگی بوشهری ندارم
خوشحال میشم زیارتتون کنم
مامان آوینا
30 مهر 92 8:43
سلام عزیزم
زیارت قبول
ایشاله همیشه به سفر و زیارت


ممنونم گلم - حیف شد همدیگه رو ندیدیم دوباره
مامان آوینا
30 مهر 92 9:34
خیلی دوست داشتم ببینمت
واقعا حیف شد
از شرمندگی هیچی نگفتم
لحظه آخر تصمیم مسافرت گرفتیم یعنی ساعت 12 ظهر وسایل جمع کردیم ولی اوضاع روحی ام در حد بی نهایت بد بود خیلییییییییییییییییی بد بود (به خاطر یه سری مسائل فقط می گم خدا به جای من جوابشونو بده) ولی خدا رو شکر الان بهترم واقعا خدا آرومم کرد


نه این چه حرفیه نعیمه . شرمندگی واسه چی؟
من اصلا به هیچ وجه اندازه سر سوزن هم ناراحت نشدم
جون خودم
انشاء اله خدا سزای هرکی که دل میشکونه رو میده
مهرنوش مامان مهزیار
30 مهر 92 11:15
انشاا... که سعادت داشته باشیم از نزدیک ببینیمتون.
اشکال نداره میام پیش خودت عزیزم.
نگفتی دعا چی بودا


مرسی عزیزم
من مشتاقم هر وقت خواستی بیای بهم اطلاع بده
فاطمه
1 آبان 92 2:07
سلام آبجی جون
زیارتت قبول خانمی

آریا چه خوشمل شده تو عکسا
عزیزدلمممممممممم

ببوسش آجی


سلام خوبی؟ چه عجب از این ورا
مرسی عزیزم
محبوبه
1 آبان 92 16:06
سلام عزیزم زیارت قبول
فاطمه
1 آبان 92 21:40
آجی جون همش میام وبلاگ و دنبال میکنم مطالبو اما هربار تشد کامنت بذارم آریا گلی من چطوره؟ تو عکس اولی آریا خیلی ناز و قشنگ میخنده
نیلوفری
4 آبان 92 12:06
الهی فداش بشممممممممممممممممممممممم

عزیزدلممممممم

خیلی دوستتون دارممممممممممممممم



امام رضا پشت و پناهش باشه ایشالا


مرسی عزیزم
ممنونم که اومدی
خیلی دلم برات تنگ شده بود
فاطمه مامان صبا
5 آبان 92 4:34
به به به مریم خانوم .............زیارت قبول رسیدن بخیر همیشه به سفر و زیارت
ایشالا این سری برین کربلا یه تایی



مرسی عزیزم - انشاء اله
همچنین شما گلم
نغمه(مامان کسری و نیکا )
11 آبان 92 10:52
اسم امام رضا میاد دلم میلرزه و نا خود اگاه اشک تو چشمام جمع میشه منم ارادت خاصی بهش دارم خیلی زیارتت قبول مشهدی اریا رو ببین با وجوذی که تیر ماه پیشش بودم ولی الان دلم واسش پر میزنه خدا قسمت بکنه هر سال برم پا بوسش
زیارت قبول خانمی


عزیزم ممنونم که سر زدی
منم همینطور نغمه جون
انشاء اله هر ساله بریم
نغمه(مامان کسری و نیکا )
11 آبان 92 10:56
کلی واست نوشتم همش پرید ایشالاه زیارتتون قبول باشه همه جا خوب و خو ش سلامت در کنر هم باشین دیگه حال ندارم دوباره بنویسم
مامان بردیا
13 آبان 92 19:53
ببخش چندروز پیش خوندم پستت رو اما نشد نظر بدم زیارت قبول امیدوارم همیشه از این مسافرتها برین وخوش باشید رمز به منم بده