همه ذهن آشفته امروزم
آریا و پارسا
یادمه وقتی که باردار بودم ، دختر عمه پسرکمون سه ساله بود ، من اولین زن بارداری بودم که می دید و مفهوم بارداری ، بچه در شکم مادر، به دنیا اومدن نی نی و ... رو بواسطه این بارداری و زایمان من آشنا شد یادمه که خیلی بی قرار بود، به حقیقت خدا این میل و رغبت دخترها به نی نی و کلاً بچه رو به طور کامل از همون ابتدا توی ذاتشون قرار داده ، اینقدر این دختر سه ساله ذوق و شوق داشت که خدا می دونه هر روز از من می پرسید که پس کی به دنیا میاد و منتظر بود ، روزی که آریا به دنیا اومد و ما به خونه برگشتیم جلو جلو اومد و کلی جیغ های شادمانه کشید، مست مست بود از کنار آریا تکون نمی خورد و بسیار بهش علاقه داشت و اما پسرک ما هم در آستانه سه سالگی اولین ...
هیچ نمی دانم
من راه را بلد نیستم تو یادم بده هیچ نمی دانم تو یادم بده راه گم کرده ام تو یادم بده ...