نقطه سر خط!
سلام
عزیز مادر
نمی دونم این چه حکمتی هست که انگاری هر سال بعد از سالگرد تولدت باید یک حالی برای من بوجود بیاد در حد کشتی غرق شده ها!
و شاید از اون هم بدتر
هر چی هست شاید ظاهرم رو مثل کشتی غرق شده ها نشون بده ولی باطنش بد نیست
نمی دونم این چه حکمتیه که انگاری هر سال ، من بعد از سالگرد تولد تو یک سال بزرگتر میشم و نه بعد از سالگرد تولد خودم!
پسرکم ، از بعد از سالگرد تولدت تا به امروز هر صبحی که چشم باز کردم مثل این بوده که تازه متولد شدم
و هر روز که می گذره بیشتر متوجه طفولیتم و نا آگاهیم می شم
غمی بزرگ در دلم سنگینی می کنه از بابت همه جهل های گذشته ام و جهدی که باید داشته باشم
شیطان هر لحظه در گوشم نا امیدی را زمزمه می کند
و در گوش دیگرم زمزمه ای را می شنوم که می گوید: یک نقطه بگذار انتهای همه جهد های نداشته و جهل های داشته ات و برو سر خط
و دوباره آغاز کن
و دوبار متولد شو
احساس می کنم هر لحظه از بار سنگین مسئولیت تو شانه هایم خم می شوند
نقش مادری را دارم که باید بچه اش رو با چادرش روی کولش ببندد و کشاورزی کند
آروز می کردم آغاز من قبل از بودنت شکل میگرفت هر چه سبک بال تر بهتر ولی در تقدیر من ، آغاز من با توست !
عزیزم
برای این مادر بی پر و بالت دعایی کن
راه سخت است و دراز
وای بر من!
دوستان عزیزم که در طول این یک سال همراه من بودید ، من رو با همه شخصیت ناقص اندر ناقصم تحمل فرمودید
باور ندارم مطلبی در وبلاگ من باشد که ارزش خواندن و وقت گذاشتن داشته باشد .
از همه شما دوستانم سپاسگزارم.