آریا و پارسا
یادمه وقتی که باردار بودم ، دختر عمه پسرکمون سه ساله بود ، من اولین زن بارداری بودم که می دید و مفهوم بارداری ، بچه در شکم مادر، به دنیا اومدن نی نی و ... رو بواسطه این بارداری و زایمان من آشنا شد
یادمه که خیلی بی قرار بود، به حقیقت خدا این میل و رغبت دخترها به نی نی و کلاً بچه رو به طور کامل از همون ابتدا توی ذاتشون قرار داده ، اینقدر این دختر سه ساله ذوق و شوق داشت که خدا می دونه
هر روز از من می پرسید که پس کی به دنیا میاد و منتظر بود ، روزی که آریا به دنیا اومد و ما به خونه برگشتیم جلو جلو اومد و کلی جیغ های شادمانه کشید، مست مست بود
از کنار آریا تکون نمی خورد و بسیار بهش علاقه داشت
و اما پسرک ما هم در آستانه سه سالگی اولین شناخت خودش رو از بارداری و نی نی در شکم و تولد نی نی جدید بواسطه بارداری خواهرم یاد گرفت و آشنا شد
اما چقدر فرق هست بین پسر و دختر
آریا وقتی شکم خواهرم رو می دید خجالت می کشید گاهی خودش رو عقب می کشوند و گاهی دوست داشت با ترس و لرز به شکم خواهرم دست بزنه
باهاش صحبت می کردیم که خاله نی نی داره و وقتی نی نی خوب بزرگ شد به دنیا میاد و از مامانش شیر می خوره تا قوی بشه و تو هم وقتی نی نی بودی همین طور بودی
وقتی نی نی خواهرم به دنیا اومد با لبخندهای خاصی به یه فاصله معینی می نشست و نگاهش میکرد و لبخند می زد و گاهی پاهاش رو می گرفت می بوسید و می گفت من این رو دوست دارم
دیدم رفتار خیلی از مردهای امروز هم وقتی زنشون باردار میشه همین طوره
چقدر جالبه این ساختار و تفاوت زن و مرد
دختر عمه آریا اون همه واله و شیدا و عاشق بچه از همین کودکی انگاری داره آماده میشه تا فردا روزی نهایت عشق مادری رو به پای فرزندش بریزه
و از اون طرف رفتار آریا نشان از رفتارهای مردانه اش در آینده داره
خواهرم همه می دونیم که با چه سختی هایی این فرزند در دامن تو نشسته
دامنت همیشه سبز
امیدوارم همونطور که اسمش رو پارسا گذاشتی ، به حق در آینده مردی پرهیزگار باشه
این هم پارسای عزیز من
این هم آریای من وقتی که هم سن پارسا بود
« اللهم اعنّی علی تربیتهم و تادیبهم و برّهم»
خدایا! مرا در تربیت و ادب کردن و نیکی کردن به فرزندانم کمک کن
« صحیفه سجادیه»
از دیروز که تلویزیون مرتب حرم امام رضا (علیه السلام ) رو نشون میده ، بارها به آریا گفتم ببین مامان اینجا خونه امام رضاست، دوست داری بریم خونه اش؟ و می گفت بله
و من خیلی خوشحال بهش می گفتم مامانی ما هم می خوایم چند روز دیگه سوار هواپیمای واقعی بشیم و بریم اینجا
آقاجونم تولدت مبارک ، آقاجون خیلی ازت ممنونم که ما رو هم طلبیدی، یعنی به این بلیطهامون که نگاه می کنم دلم غش می ره از ذوق و از خوشحالی الهی قربونت برم
دلم می خواد امروز برم خونه و هیچی غیر از تصویر حرمت نبینم تا شب
هی بشینم و نگاهش کنم
خوشحالم که می خوایم بیایم خونه ات مهمونی ، وای چه مهمونی ای
مهمون امام رضا شدن عجب کیفی داره
خدایا ممنون