آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

من و پسرم آریا

شادانه

1392/6/9 8:06
نویسنده : مریم
956 بازدید
اشتراک گذاری

مثل هر روز، بلافاصله بعد از برگشتن از کار و صرف ناهار ، استکان چایی رو بر می دارم و باهم می ریم توی اتاقش، اول اون چایی رو که از هر انرژی زایی بیشتر دوستش دارم رو می خورم که خدای نکرده خمار و خواب آلود نشم

از چند ماه قبل یه سری مقوای رنگی گرفته بودم برای اهدافی پراکنده و نه چندان معین، رفتم آوردمشون و بساط قیچی و چسب و مداد و ... رو ریختیم تو اتاق، من کار خودم رو می کردم و اون هم آزاد هر کاری خودش می خواست .

شروع کردم روی مقوا ها مربع و دایره و مثلت کشیدن بدون خط کش و با هر وسیله ای که دور و برم افتاده بود، اون هم گاهی من رو نگاه می کرد و سوال می پرسید یا توی بازی خودش غرق بود و با چیزهای که ریخته بود هر لحظه برای خودش سرگرمی ای درست می کرد و من نگاهش می کردم و گاهی هم صحبت بازیهاش می شدم و بیش از یک ساعتی خوش گذشت


 دلبندمان پرید توی کمد که مثل همیشه لباسها رو زیر و رو کنه و بعد هم بریزه بیرون، گفتم آقا شما فروشنده لباسی ؟

 - بله

در حالیکه چند تا سکه رو توی دستم گرفته بودم ، آقا لطفا به من یه لباس آبی بدین . چنده قیمتش؟

- بفرما این لباس آبی

- ممنونم این هم پولش

- آقا لطفاً یه شلوار به من بدین

- بفرما این شلوار

- ممنونم این هم پولش

با کلی خواهش راضیش کردم و بردمش برای دستشویی و عوض کردن لباس و خربزه ای آوردم برای عصرونه و یه بازی هم چاشنیش کردیم

آریا جون ، مامانی بیا برای این حیوونهات یه خونه درست کن می خوایم بهشون غذا بدیم

- باشه

حیوونها رو تو صف گذاشتم که آریاجون اونها رو یکی یکی وارد خونشون کنه

قربون اون غذا دادنت بشم

خربزه رو هم این جوری با شادی نوش جان کرد

و بعد هم یه قلعه خوشکل

نگاهی به تراس اتاقش و نگاهی به موبایلم انداختم و تازه متوجه شدم که اوووه دو ساعت و نیم گذشته و ما نفهمیدیم! چه خوش گذشته بود بهمون خیال باطل

گفتم از این فرصت مونده تا غروب آفتاب استفاده کنم :

آریا جون بیا بریم تراس ، سایه اومده ، هوا خوبه ، اون کامیونت رو هم بیار

و من هم صندلیش رو آوردم و البته نمی دونستم اونجا چه بازی ای می خوایم کنیم

گفتم : می خوای حیوونات رو بیارم حمومشون بدی ؟

- بلــــه مامان

و با دقت و خوشحالی حموم داد و صد البته هم که خودش هم مستفیذ شد، سرش رو می گرفت زیر آب و از خوشحالی جیغ می زد


بعد از آب بازی اومدیم تو و رفتم سراغ جورچین ها

همیشه وقتی همه قطعه های جورچین آهن رباییش رو بهش می دادم بیشتر گیج و منگ می شد و آخرش هم بدون اینکه تلاش خاصی کنه برای ساختن چهره ای ، پخششون می کرد و می رفت

این بار فقط یه بینی ، یه جفت چشم ، یه دهن ، یه سبیل و یه ریش و یه مو بهش دادم و ازش خواستم یه عمو ریشو درست کنه تا من برم یه چایی بخورم و بیام ببینمش

شروع کرد صدا زدنم، مامان ! مامان

رفتم و دیدم این رو درست کرده ، ای جانم ، چقدر خوشکله ، و بعد با صدا و حالت خنده داری که تو ذوقش نخوره و بهش بر نخوره گفتم این چرا بینیش تو پیشونیشه ؟ ها ها ها نیشخند

 

و بعد با کمی راهنمایی اینجوری اصلاحش کرد

ساعت چنده الان ؟

9 شب! باورم نمیشه چه زود گذشت

سپردمش به بابایی که تمام این چند ساعت گوشه اتاق پسرش در خواب ناز بود! و دائی که تازه اومده بود و رفتم توی آشپزخونه برای سرو چای و میوه و شام و تهیه ناهار فردا چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (14)

افسانه مامان کیان کوچولو
7 شهریور 92 13:01
سلام مامانی مهربون و باحوصله خیلی دوست دارم با هم تبادل لینک کنیم چون از بازیها و روشی که برای تربیت آریا جون در نظر گرفتی خوشم اومده می خوام برام تجربه بشه اگه لطف کردی ما رو به اسم کیان کوچولو لینک کن و بهم خبرش رو بده تا لینکت کنم. مرسی


خواهش می کنم عزیزم برای من باعث خوشحالی هست که دوستان تازه ای داشته باشم
من هم شما رو لینک می کنم
مامان محمدمهدی
8 شهریور 92 23:32
سلام بر مادر نمونه بانو مریم


تبریک بابت این حوصله و صبرتون در امر بچه داری ولی آیا آقا گناه کرده اند که ساعت 9 شب هنوز بانو به آشپزخانه پا


نگذاشته اند؟ا


شوخی کردیم به دل نگیرید چون ما خودمان هر شب مقابل همسرجان نان و پنیر و هندوانه میگذاریم آخر تابستان است دیگر
چرا شما شکلک ندارید آنهم از نوع چشمکش
----------------------------------------------
خواهش می کنم شما لطف داری به ما
البته اشتباه نگارش از بنده بود باید می نوشتم صرف شام و تهیه ناهار فردا
نه عزیزم ما معمولاً شاممون همیشه آماده است چون معمولا من ناهار رو بیشتر درست می کنم و شام هم ازش می خوریم و البته خیلی اوقات با داشتن یکی دو نوع غذا، همسری ترجیح می دهند که غذای ساده مثل نون و ماست و خیار و ... بخورندو البته که حواسمان هست که وقتی ایشون تشریف میارن چای گرم به راه باشد و شربت خنک در یخچال
یه نکته دیگه : فکر کنم من و اون اندازه هم خسته باشیم شاید هم من بیشتر، پس اون هم هوای من رو داره
اخه نمی دونی که تو این مدت اون کجا بوده که ! خواب تشریف داشتن و اینجانب هم بچه سرگرم می کردم هم حواسم بوده که نره بیدارش کنه
البته نه اینکه ناهار ما کارمندا ساعت 4:30 تا 5 عصره، طبیعتاً شاممون هم دیر می خوریم


افسانه مامان کیان کوچولو
9 شهریور 92 10:14
سلام مامانی مهربون من شما رو به اسم من و پسرم آریا لینک کردم خوشحال می شم اگه شما هم منو به اسم کیان کوچولو لینک کنید.


حتماً چشم
ارغوان
9 شهریور 92 11:15
سیران
9 شهریور 92 11:40
ای جونممممممم قربونش هزار ماشالله خیلی خوشکل . من عاشقشم
آفرین به تو مامان با حوصله، من خیلی چیزا ازت یاد گرفتم. ممنونم


ممنونم عزیزم لطف داری
مریم مامان محمدرضا
9 شهریور 92 14:32
آفرین به مامان با حوصله و پرانژری.
حتما از بازیهاتون استفاده می کنم.
ماشاالله که آریا گلی که از بازیهای مادر استقبال می کنه.


ممنونم عزیزم - اون نکته آخر رو خوب گفتی- آره واقعا خدا رو شکر
مامان روشا
9 شهریور 92 14:44
مثل همیشه عالی

اول از همه بگم عکس هات خیلی قشنگ و به جا بود آفرین

دوم اینکه ماشالله به این گل پسر ناز که اینقدر خوشگل و خوش تیپه فعلا یکی از کاندیداهای لیست روشاست

سوما درباره اولین بازیت باید بگم ما موقع هایی که من خیلی کار دارم و می خوام روشا باهام کاری نداشته باشه این بازی رو باهاش انجام می دم اونم کلی حال می کنه هی می بره و هی چسب می زنه البته گاهی کل دستهاشو هم چسبی می کنه

چهارم این بازی لباس فروشی خیلی جالب بود ما هم گاهی از این بازی ها داریم حالا می شه پول های مقوایی هم درست کرد و شمارش هم بهشون یاد داد من هنوز اقدام نکردم شما بفرما...

پنجم این که چقدر خوبه پسرها با لگو بازی می کنن روشا چندان جذبشون نمیشه فقط گاهی با من می یاد خونه درست می کنه همین

ششم خوش به حال شما و آریا که تراس خوب و بزرگ دارید ، روشا هم آب گیر می یاره سرش رو می کنه زیر آب خیلی خوشم می یاد می بینم خیلی چیزها توشون مشترکه، واقعا بودن توی محیط باز و بدون ترس از کثیف شدن حسابی بازی کنن

هفتم این پازل های مغناطیسی خیلی خوب بود خوشم اومد براش می خرم

چقدر بامزه آدم ساخته بود می دونی می گن اولین اجزایی که بچه روی صورت می ذاره براش مهم تره هاااااااااااااااااااا

و هشتم چقدر نوشتم اونم تایپ 2انگشتی


واااااااااااای سنگ تموم گذاشتی هااا
اولاً اینکه پس لیست درست کردی واسه دخترت آره؟
پسر خوشکل داشتنم سخته ها (چشمک)
تایپ دو انگشتی؟ به فکر انگشتات بااااش
درباره شمارش هم خیلی وقته یه اقداماتی انجام دادیم بعداً درج خواهیم کرد البته هنوز ادامه داره
تراس و خونه و حیاط تقدیم تو باد ، بفرما تشریف بیار خواهر گلم
برای من داشتن استادی مثل تو سعادته تو به من انرژی می دی زهرا
شهره مامان مینو
10 شهریور 92 0:02
بابا به به کیف کردیم اخر شبی... جان خودم...حسابی بهتون خوش میگذره در جوار هم خداروشکر... ادمکش خییییییییییییییلی باحال بود... چقدر خوبه که میتونی از خواب ظهر بگذری من که جدیدا تا میام برای مینو کتاب بخونم تا شاااااااااااید بخوابه خودم میرم اون دنیا بعد هم خانوم خانوما پاورچین پاورچین از اتاق میزنه بیرون میره گشت و کذار


شهره جون واقعاً خیلی سخته بیدار موندن خصوصا وقتی که ناهاره رو می خوریم،خدا رو شکر چون برای بازی بهم وابسته نیست، گاهی که خیلی حالم خرابه همونجا تو اتاقش دراز می کشم و چشمام رو می بندم ولی گوشام بیداره چون هر لحظه صدام می زنه و چیزی می پرسه یا حرفی میزنه که نیاز به تائید داره
گاهی روزها که اینجوری حالم خرابه و دیوونه یک ساعت خواب هستم تا دو سه ساعت بعد از برگشتنم فقط تو اتاقش هستم و اگر حرفی زد جواب می دم ولی خوب می ترسم که کاملاً به خواب برم
شهره همین که اینقدر خیالت از بابتش راحته که می تونی بخوابی و اون بره بازی کنه خوبه
من اگر حواسم نباشه ممکنه خیلی خراب کاری کنه
آیدا مامان ویهان
10 شهریور 92 8:29
من تو کف هندونه های تو وزهرا هستم


شما خوش باش !
مهرنوش مامان مهزیار
10 شهریور 92 9:48
سلام عزیزم چه گزارش مصور خوبی بود. وای وقتی سرش کرده بود زیر آب من به جای اون حال کردم.
مهزیار هم همیشه در حال درست کردن پارکینگ،باغ وحش و جاده و ... اینا بود یادش بخیر


ای جانم ، واقعا حق داری دلت تنگ بشه من از الان دلم تنگ شده
وفا
11 شهریور 92 19:53
ایدا هندونه ها رو خوب اومدی !!!

واقعا جورچین صورت رو خوب درست کرده اریا ایول بهش

چقدر ادم از دیدن این پیشرفت ها کیف می کنه خدا رو شکر
عاشق اون وقتایی ام که کنارشون می شینی و هر کدوم سرمون به کار خودمونه
چایی هم نوش جانتان ..


اون تیکه آخر رو خوب اومدی
مامان روشا
12 شهریور 92 9:06
می بینی خواهر این آیدا و وفا چه حسودی می کنن به ما




حسودی هم عالمی داره آخه
مخصوصا این آیدا، وای وای وای چقدر بهش می گم یه خورده خودت رو اصلاح کن !
مادر (رادین و راستین)
17 شهریور 92 16:56
هزار آفرین مریم جون
شما همیشه اصول رو رعایت می کنی و این رمز موفقیت شماست.

اصول ... بچه ها مرغ محبتند و با محبت بی دریغ اسیر می شوند و فقط از راه بازی و شادی می توان به آنها آموزش داد.

موفق باشی


ممنونم بهشاد جونم از اینکه تو این وقت کمی که داری بهم سر می زنی و می نویسی
تا معلمی مثل شما داریم غمی نداریم
رها
26 شهریور 92 10:45
واااااااای چه قد خوبه که انقدر صبوری
کاش منم بتونم مثل شما باشم
پسرت هم ماشا.. خیلی ناااازه


عزیزم بچه تا بچه فرق داره
خوب آریا واقعا خیلی شیطون نیست شاید اگر اون شیطون تر بود منم اینقدر ثبور نبودم
ولی خوب مهم اینه که آدم خودش بخواد و تلاش کنه که خودش رو در همه احوال کنترل کنه
اینها هم، طفل معصوم هستن و امانت دست ما
ا