سرگرمی
لحظاتی پیش میاد که خسته ای و دوست داری فقط چند دقیقه دراز بکشی ( نه اینکه بخوابی) و یا اینکه کارهایی هستن که منتظرن شما بری انجامشون بدی و از طرفی هم هی عذاب وجدان داری برای اون فرشته ای که دور و برت می پلکه و توجه تو رو می خواد
توی این مواقع برای اینکه به هر دو خواسته برسی کارهای خیلی زیادی می شه کرد
مثلا یه کمی بی خیال کثیف شدن خونه بشی و یه ظرف حاوی دو نوع حبوبات رو بهش بدی و بذاری هر بازی ای که خودش به ذهنش رسید باهاش انجام بده - می تونه آشپزی کنه - می تونه اونها رو با کامیونش بار بزنه و ببره خالی کنه - می تونه بشینه و اونها رو ردیف کنه - می تونه بر حسب رنگ و یا نوع جداشون کنه و ...
یه سری برچسب بهش بدی تا بکنه و به هرجا دلش می خواد بچسپونه
یه قیچی ایمن بهش بدی و بشینه کاغذهای قیچی کنه و بچسبونه
یا یه صفحه سوراخ دار بهش بدی با یه نخ محکم که از سوراخ ها رد کنه
پازل هاییش رو که مدتی هست از دیدش خارج شده بوده رو بیاری بذاری جلوش تا سرگرم بشه
و ...
دیروز طرفهای ساعت 5:30 عصر به شدت خوابم می اومد بطوری که می تونم به جرات بگم هیچگونه اختیاری برای باز نگه داشتن چشمهام نداشتم و از طرفی من و آریا هم تنها بودیم و نمی خواستم اون رو هم کسل کنم ، اول رفتم زیر کتری رو روشن کردم که یادم باشه قرار نیست بخوابم و به هوای کتری روشن هم که شده فکر خوابیدن رو نکنم، بعد دراز کشیدم توی اتاقش که یهو یاد بازی ای که چند وقت پیش از شهره جون یاد گرفته بودم افتادم ، آریا هم که عاشق این جور بازی هاست خیلی استقبال کرد
بازی رو ابتدا از حیوانات شروع کردم به تقلید از شهره جون و بعد به ذهنم رسید که همینطور به همه چی تعمیمش بدم و سوالهای سخت و آسون می پرسیدم و برای هر پاسخ صحیح آریا کلی ذوق از خودم در می کردم بطوریکه خواب به کلی از سرم پرید و دیگه آخرش از زور هیجان بازی بلند شدم نشستم و با هر جواب آریا کلی با هم می خندیدیم
خوب آریا بگو ببینم : اون چه حیوونیه که دماغش دراااازه و گوشهای پهن بزرگی داره ؟
اون چه حیوونیه که پوست تنش راه راهه ، سفید و سیاهه ؟
اون چه حیوونیه که فندق می خوره ؟
اگه گفتی چه حیوونیه که روی درختها زندگی می کنه ؟
اون چه حیوونیه که از شاخه های درخت ها آویزون می شه و این ور و اون ور می پره ؟
اون چه حیوونیه که گوشاش درازه؟ یا گردنش درازه ؟
یا می رفتم سراغ شخصیت هایی که توی کتاب داستانهاش خونده بودیم:
چرا پشه ها گالی گلی رو نیش می زدن ؟
اون کی بود که حموم نمی رفت و کسی دوستش نداشت ؟
اونی که نمی خوابید هی باباش رو صدا می زد کی بود؟
اون خرگوش کوچولو چیکار کرد که خواهرش از خواب بیدار شد ؟
یا اینکه می رفتم سراغ افراد دور و برمون که آریا اونها رو می شناسه :
اونی که اسم بچه اش پرهامه کیه؟
اونی که نی نی تو شکمش داره کیه ؟
آریا اون کیه که عینک می زنه ؟
اونی که ماشین ون داره کیه؟
اونی که عصا داشت اومد خونمون کی بود؟
یا سوالهای از نوع مشاغل:
اون کیه که وقتی مریض می شیم میریم پیشش ؟
اون کیه که چوبها رو اره می کنه ؟
اون کیه که دیوارها رو رنگ می کنه ؟
یا اینکه سوالهای اینطوری؟
اگه گفتی لباسهامون رو کجا می ذاریم ؟
اگه گفتی بارون از کجا میاد؟
اگه گفتی رعد و برق چطوری درست میشه ؟ رنگین کمون؟
وقتی شب میشه چی میاد تو آسمون ؟
اونجا کجاست که خیلی آب هست اونجا ؟
و .....
در این بین گاهی آریا سهواً یا عمدا جوابهای خنده داری می داد ، به ظاهر پاسخ صحیح بود اما با روش خودش و اسمی که خودش میذاشت روشون ، و کلی باعث خنده و سرور این جانب می شد
بسیار عالی بود
و چه لحظات شادی
پینوشت 1: از این بازی میشه توی ماشین هم استفاده کرد برای سرگرم کردن بچه
پینوشت 2: الان صدایش رو پشت تلفن شنیدم، اشک تو چشام حلقه زده، روم نمیشه جلوی همکارا گریه کنم، برای هزارمین بار تو این دو سال و اندی توی دلم آرزو کردم کاش پیشش بودم الان- حیف لحظات قشنگ زندگیت که ازت دورم
لحظه لحظه های بودن با تو را می بوسم ، نفس می کشم و زندگی می کنم