شکفتن دوباره
پسرم این روزها به شدت درگیر وارد کردن تجربه های جدیدتر به زندگیت هستم
احساس می کنم موتور فعالیتهام خاموش شده و حالا وقتش رسیده که از استراحت بیرون بیاد
احساس می کنم تو ظرفیت خیلی بالائی داری که بتونی از همه ساعاتی که در پیش هم هستیم ، استفاده کنی، تو به من یاد بدی و من به تو
زنگ هشدار به خودم چند روزیست که به صدا درآمده ، نمی خوام دچار روزمرگی بشم
خوبه که همه مدل زندگی رو تجربه کنی، این دو ماه اخیر و بعد از ورودمون به خونه جدید بیشترین تجربه های تو ، بازی با بچه های دیگه و بودنت با اطرافیان بوده
اینکه اینقدر عاشق دائی جونت هستی و اون این مدت بیشتر به تو سر میزنه با دائی هر جوری که بخوای و هر بازی ای که بخوای رو انجام می دی، اینکه این مدت دختر خاله و پسرخاله ها و مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله ها رو بیشتر دیدی و در فضای خارج از خونه بیشتر قرار گرفتی تجربه های خوب و لازمی هست.
احساس می کنم که یک جور تعادل باید توی زندگی همه وجود داشته ، خودم همیشه دوست داشتم توی همه چیز نقطه وسط باشم و حالا زندگی تو مسئولیت بزرگی هست که توی دستان منه
سعی می کنم زندگیت رو از تعادل خارج نکنم و تو همچنان با حفظ آزادیت بیشترین بهره ها رو ببری
چیزی تا رسیدن تو به قله سه سالگی نمونده و هر روز مسئولیتم رو در قبال تو بیشتر می بینم
باید خیلی بیشتر مواظب رفتارهام باشم
سه سالگی داره به سرعت به ما نزدیک می شه