سال مهربونی
ما تو خونمون یه مرد هست که شهره به مهربونی داره
مردی که وقتی برای اولین بار چشم در چشم باهاش دو کلمه حرف زدم اولین احساسی که از چهره اش به من منتقل شد مهربونیش بود ، مهربونی و لطافت بی حد و حصری که همه رو شیفته خودش می کنه
مردی که صلاح پیروزیش در زندگی و در مواجهه با افراد روباه صفت و گرگ پیشه چیزی جز همون راه راست خودش یعنی صداقت و مهربونی و توکل به قدرت لایتناهی نبوده
مردی که همه قشرها از روستایی و بی سواد تا تحصیل کرده تا بازاری و ... همه دوستش دارن
مردی که بهترین بابا - بهترین همسر - بهترین فرزند - بهترین داماد - بهترین دایی و عموی و بهترین پسر عمه و بهترین همکار و دوست برای خانواده و اطرافیانش هست
خوشحالیم از بودنش و خدا رو شکر می کنیم
( قابل توجه آقای همسر )
همیشه می گن سالی که زیباست از بهارش پیداست
گفته بودم واسه شروع می خوام امسال من سفره هفت سین بچینم ، ارواح عمه ام
به لطف همون همسر و بابای مهربونی که خدمتتون عرض شد ما امسال هم از سفره هفت سین بی نصیب نبودیم و ایشان محبت فرمودند و جور من بی سلیقه بی هنر رو کشیدندن و سفره هفت سینی انداختند و کلی ما رو از این بابت مشعوف کردند
این مسئله نشون می ده در بقیه اموراتی که مدنظرم بوده و هست برای امسال مثل همین مورد سفره سربلند بیرون میام ، جووون خودم ، هعی !
ولی خوب جدا از شوخی امیدوارم حداقل واسه بقیه شون تعلل نکنم
این هم سفره هفت سین امسال که پسر گلم زحمت رنگ کردن تخم مرغهاش رو با رنگ انگشتی کشید
البته اون قضیه هفت سین دو سال پیش رو هم با عرض شرمندگی من فراموش کرده بودم ، از بس من کلا هواس جمع هستم ولی خوب در عوض قدرشناس که هستم اصلا کلاً ما خجالت زده مرام همسر جان هستیم ، خدا حفظشان کند
این هم از سفره هفت ما در سال 1392
متاسفانه اون قضیه خرید قلک برای نوه ها منتفی شد بنابرین عکسی در این خصوص نداریم
سال جدید با خوشحالی و سرمستی زیاد شروع شد هر چند به لطف کار ادارمون لحظه سال تحویل خونه ما کلا متحول بود و همه چی در هم و بر هم بود
یکم فروردین با یکی از دوستای عزیز ملاقات کردیم که خیلی هم خوشحال شدیم ( آریا و آوینای عزیزم)
چند روزی رو به دور از همه چیز در خانه پدری با صفایمان بودیم که خیلی به ما چسبید و به پسرکمان بیشتر، بسیار صفا کردیم آنجا
اینجا هم یه دونه از اون زنبور بزرگ سیاه ها بالای سرمون می چرخید که ما از صدای بلند بال زدنش متوجه اش شدیم و دیدنش برای آریا جالب بود و داشت نگاهش می کرد
سعی کردیم خاطره های نابی رو توی ذهن آریا به جا بگذاریم و خودمون رو رها کنیم از همه فکرهای بیهوده و به این سلول های مغزمون یه استراحت درست و حسابی دادیم
با تعجب به اینها نگاه می کرد و می خواست دست بزنه و بدونه چیه ؟! (فضولات حیوانی)
بوشهر ، شهر زیبای من، امسال هوای خیلی خوبی داشت ، هوایی که آرزو می کردیم که کاش همیشه و در همه فصلها می داشتیم و بهره می بردیم ، سیل مهمان های نوروزی به بوشهر سرازیر شده بود و برای خود بوشهریها به واقع جایی برای تفریح نماند
از شهر خارج شدیم و گشتیم و پیدا کردیم دل آراممان را ، روستای دل آرام با اون ساحل زیبا و بکر و دیدنی اش ، از جمله جاهایی که هرکسی راهش رو بلد نبود و دور از همه شلوغی های آزار دهنده عید بود، آرام و زیبا و دل نشین
و البته بعدش افتاد تو آب و آب دریا رفت تو چش و چال و دهن و دماغش و بسیار ناراحت شد و البته ترسید و کلاً دریا زده شد بچه و ترجیح داد برگرده تو ساحل ، چون جاش امن تره ، از بس پسر جون دوست و محتاطی هست
البته بابایی مهربون زحمت خشک کردن و تعویض لباس پسرک رو کشیدن تا من به کیف کردنم ادامه بدم ، البته این عکس رو همسر گرامی چکانیدن تا سندی بر بی رحمی و سنگ دلی ما داشته باشند، البته هم ایشان هم کل عالم هستی می دونن که من چقدر مهربونم و این خنده هم واسه این بود که پسرک زودتر اون حالش رو فراموش کنه ، بازم ممنونم عشقم
این موتوره هم یکی از جاذبه هایی بود که اونجا دیدم و خوشمون اومد
پسرم ، بهار روز و شب و هر سال ما تویی
صدای خنده های تو ، زیباترین موسیقی زندگی ماست
راستی با کمی تأخیر 29 ماهگیت مبارک پسرم