محبت ها
وقتی یکی محبتش رو در حقت تموم می کنه ، هر روز و هر روز ، دو تا حالت بوجود میاد: یا پر توقع میشی و مغرور که حتما تو لایق این محبتها هستی و اون کار خاصی نمی کنه و نیازی به جبرانشون نمی بینی - یا اینکه اگر عاقل و بالغ باشی هر روز و هر روز شرمنده تر می شی و افتاده تر می شی در مقابل اون محبت های زلالش و سعی می کنی نا امیدش نکنی ، دلسردش نکنی ، جبران کنی ، نشون بدی که من می بینم محبت هات رو
اگه اون شرمندگی ها و اون حیا رو داشته باشی دلت می خوام تو هم تند تند یه کاری کنی که خوشحال بشه ، کمترین کاری هم که میتونی بکنی اینه که پسش نزنی
چون معمولاً کسائی که اینجوری محبت می کنن چیزی ازت نمی خوان جز این که باشی باهاش با قلبت
دو نفر هستن که اونجوری محبت می کنن به من : خدا - بابا علی خونمون
خوب اینکه واکنش من در مقابل محبتهای اینها چی هست بین خودم و خودشون بمونه
اما امروز از خودم راضی نیستم
یه چیزهایی هست دور و برم که باید حذف بشن چیزهایی که ارزشی ندارن و چیزهای با ارزشم رو ازم می گیرن
امروز روز حذف یکی دو تا از زشتیهای زندگیمه
می دونم که خیلی کمک می کنه که بیشتر بتونم جبران کنم محبت های این دو نفر رو
یه وقتهایی هست که بین لذت و عذاب وجدان دست و پا می زنی
یه روزی هم میاد که میگن اسمش هست : یوم الحسرت
اینقده من می ترسم از یوم الحسرت
یه روزی که هیچ راه برگشتی نیست و حسرت خوردن هم چیزی عایدت نمی کنه
روزهایی که بین درستی و نادرستی دست و پا می زنم یهو یادم به این روز می افته و می گم : نمیترسی از اون روز ؟پس چرا داری ادامه می دی ؟
وقتی که پسرکم با اون صورت مثل فرشته اش توی تاریکی اتاق به خواب رفته بود و من محو نگاهش بودم با خودم می گفتم : می دونی چقدر مسئول این بچه هستی؟ تو مادرشی ؟ یعنی بعد از خدا، خداش هستی، با خودم گفتم : خیلی دوستش داری نه ؟ می بینی چقدر ناز و معصومه ؟ ببین صورتش مثل فرشته ها و بلکه بهتر از فرشته هاست ؟
اشکام ریخت پهنای صورتمو گفتم : می تونی عذاب دادنش رو حتی تصور هم کنی؟
پس خیلی مواظب باش - مواظب چیزهایی که بهش یاد میدی و یا نمی دی باش
هنوز صورتم خیس بود که خواهرم ساعت 12 شب زنگ زد، تازه از مطب دکتر اومده بود بیرون و خوشحال بود، به آرزوش رسیده بود، خدا یه پسر سالم بهش داده - هنوز به خاطر این خوشحالیش دارم تو آسمونها پرواز می کنم
با کلی ذوق و هیجان بهش گفتم : آریا !... آریا ! بیا ، بدو بیا می خوام یه چیزی بهت بگم
فوری ماشینش رو گذاشت زمین و اومد ، نشسته بودم روی زمین و اون ایستاده بود، ، منتظر بود که چه چیز هیجان انگیزی می خوام بگم
بازوهاش رو گرفتم و توی چشماش نگاه کردم
گفتم: دوستت دارم
خندید
این هم دوستت دارم از یه نوع دیگه ، به همین سادگی
باشد که روزی عزیزانش رو اینجوری سورپرایز کنه یا هیجان زده کنه یا حتی سرکار بذاره از نوع دوست داشتنیش
این پست عکس دار خواهد شد