آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

من و پسرم آریا

محبت ها

1392/1/26 9:13
نویسنده : مریم
753 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی یکی محبتش رو در حقت تموم می کنه ، هر روز و هر روز ، دو تا حالت بوجود میاد: یا پر توقع میشی و مغرور که حتما تو لایق این محبتها هستی و اون کار خاصی نمی کنه و نیازی به جبرانشون نمی بینی - یا اینکه اگر عاقل و بالغ باشی هر روز و هر روز شرمنده تر می شی و افتاده تر می شی در مقابل اون محبت های زلالش و سعی می کنی نا امیدش نکنی ، دلسردش نکنی ، جبران کنی ، نشون بدی که من می بینم محبت هات رو

اگه اون شرمندگی ها و اون حیا رو داشته باشی دلت می خوام تو هم تند تند یه کاری کنی که خوشحال بشه ، کمترین کاری هم که میتونی بکنی اینه که پسش نزنی

چون معمولاً کسائی که اینجوری محبت می کنن چیزی ازت نمی خوان جز این که باشی باهاش با قلبت

دو نفر هستن که اونجوری محبت می کنن به من : خدا - بابا علی خونمون

خوب اینکه واکنش من در مقابل محبتهای اینها چی هست بین خودم و خودشون بمونه

اما امروز از خودم راضی نیستم

یه چیزهایی هست دور و برم که باید حذف بشن چیزهایی که ارزشی ندارن و چیزهای با ارزشم رو ازم می گیرن

امروز روز حذف یکی دو تا از زشتیهای زندگیمه

می دونم که خیلی کمک می کنه که بیشتر بتونم جبران کنم محبت های این دو نفر رو

یه وقتهایی هست که بین لذت و عذاب وجدان دست و پا می زنی

یه روزی هم میاد که میگن اسمش هست : یوم الحسرت

اینقده من می ترسم از یوم الحسرت

یه روزی که هیچ راه برگشتی نیست و حسرت خوردن هم چیزی عایدت نمی کنه

روزهایی که بین درستی و نادرستی دست و پا می زنم یهو یادم به این روز می افته و می گم : نمیترسی از اون روز ؟پس چرا داری ادامه می دی ؟


وقتی که پسرکم با اون صورت مثل فرشته اش توی تاریکی اتاق به خواب رفته بود و من محو نگاهش بودم با خودم می گفتم : می دونی چقدر مسئول این بچه هستی؟ تو مادرشی ؟ یعنی بعد از خدا، خداش هستی، با خودم گفتم : خیلی دوستش داری نه ؟ می بینی چقدر ناز و معصومه ؟ ببین صورتش مثل فرشته ها و بلکه بهتر از فرشته هاست ؟

اشکام ریخت پهنای صورتمو گفتم : می تونی عذاب دادنش رو حتی تصور هم کنی؟

پس خیلی مواظب باش - مواظب چیزهایی که بهش یاد میدی و یا نمی دی باش

هنوز صورتم خیس بود که خواهرم ساعت 12 شب زنگ زد، تازه از مطب دکتر اومده بود بیرون و خوشحال بود، به آرزوش رسیده بود، خدا یه پسر سالم بهش داده - هنوز به خاطر این خوشحالیش دارم تو آسمونها پرواز می کنم


با کلی ذوق و هیجان بهش گفتم : آریا !...  آریا ! بیا ، بدو بیا می خوام یه چیزی بهت بگم

فوری ماشینش رو گذاشت زمین و اومد ، نشسته بودم روی زمین و اون ایستاده بود، ، منتظر بود که چه چیز هیجان انگیزی می خوام بگم

بازوهاش رو گرفتم و توی چشماش نگاه کردم

گفتم: دوستت دارم

خندید

این هم دوستت دارم از یه نوع دیگه ، به همین سادگی

باشد که روزی عزیزانش رو اینجوری سورپرایز کنه یا هیجان زده کنه یا حتی سرکار بذاره از نوع دوست داشتنیش خیال باطل

 


 این پست عکس دار خواهد شد چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان روشا
26 فروردین 92 9:36
اولین نوشته ات خیلی به دلم نشست آخه من گاهی از اون دسته دوم می شم که فکر می کنه لایق این محبت ها هست اما الان دیدم راست می گی منم مثل تو باید یه سری که نه خیلی از چیزهارو حذف کنم که البته چند روزه اقدام هم کردم و الان نوشته تو بیشتر مصمم کرد.

قربون این دل ساده و عاشقت دختر مسلما پسری که یه همچین مادر مهربونی داره خیلی با عاطفه می شه

برای خواهرت خیلی خوشحال شدم ان شاالله از بچه اش باقیات صالحات براش بمونه و یه دسته گل مثل تو گیرش بیاد

وای مریم منم عاشق نگاه کردن روشا تو خوابم دقیقا می دونم چه حسی داشتی خدارو شکر که این قدر نعمت داریم ما

خوشحالم که این نوشته های ناچیز، تونسته کمکی بهت کنه
بیداری هر لحظه رو برای خودم و شما آرزو می کنم
روشات رو ببوس
محبوبه
26 فروردین 92 11:01
سلام مریم جان.
خوشحالم برات، خوشحالم خوشبختی و همسر مهربون و با محبتی داری.
تو خودتم ماهی و لایق محبت، خدا هم برات مقدرش کرده. مطمئنم خوب هم قدردونش هستی.

در ضمن تبریک ما رو هم به خواهر گلتون برسونید. خدا براش نگهش داره ایشالله.

یادتم می مونه که آریا عسلی رو برام ببوسی.



ممنونم محبوبه - نه به خدا اینطورها هم نیست ما و لیاقت هنوز از هم دوریم
چشم حتماً پیغامتون رو میرسونم
شما هم یادت نره رها رو یه ماچ گنده کنی
سارا مامان آرام
26 فروردین 92 11:05



آیدا مامان ویهان
26 فروردین 92 14:15
اره راست میگی ادم گاهی بعضی محبت ها رو حق خودش میدونه. خیلی خوبه تونستی روحت و اون حس انسانیت رو بیدار نگه داری. گاهی حس می کنم انسانیت من داره تو این جماعت ... از بین میره منم مثه خودشون میشم.


می دونی اینکه یه راهی مد نظرت باشه و در بین جماعتی باشی که خلاف اون راه رو می رن ، خیلی سخت هست و جنگیدن می خواد ، جنگ نه با اونها ، با خودت
می دونم راه رفتن در اون شرایط سخت تره و همت بیشتری هم میخواد
مسافر
26 فروردین 92 15:50
سلام عزیز از اشنایی باهات خوشحالم جواب نظرت رو تو وبلاگم دادم ان شاءالله سر فرصت تموم مطالب وبلاگت رو می خونم خداوند پسر گلت رو در پناه خودش و 14 معصوم و زیر سایه شما بزرگ کنه و بنده خوب خودش قرار بده در پناه خدا
مسافر
26 فروردین 92 16:41
خب ما تقریبا 90 درصد پستهاتون رو خوندیم
از لحاظ گفتمان با پسرک خیلی شبیه ما و دخترمون بودین
خوشمان آمد از پسرتون و از شما
و این پست آخر
لیس للانسان الا ما سعی
تلاش کنیم تا برسیم به مرحله بندگی خدا
اینقدر که هیچ رقمه مغرور نباشیم و خودی نبینیم میان من و او
همین بچه هایی که دوستشون داریم
پاره تنمون هستن
در همون روزی که روز جدایی هستش
هیچ سودی به حال هم نداریم
مگر هر دومون به راه بندگی خدا رفته باشیم
و این راه راه اسونی نیست و همت میخواد و کمک خدا و ائمه معصومین

يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ﴿۳۴عبس﴾
وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ ﴿۳۵عبس﴾
وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ ﴿۳۶﴾


خداوند به همه توفیق بندگی عطا کنه
د رپناه خدا


خیلی ممنونم از شما - مرسیییییییییییی
مسافر
26 فروردین 92 16:46
راستی می تونین برای مادربانو مطلب بنویسین ها
در هر کدوم از سرویس ها که میخواین
دیدم چند تا کتاب رو تو وبلاگتون معرفی کردین
می تونین هر مطلبی داشتین به ایمیل من بفرستین تا با نام خودتون در سایت منتشر کنیم

موفق باشین
در پناه خدا


بله چشم حتما اگر قابل باشیم
فهیمه مامان سینا
27 فروردین 92 0:22
اولا تبریک که دوباره یا چند باره خاله شدی
بعدم مدلهای دوست داشتن گفتنات منو کشته
در مورد اون نوشته های اولم تا عکس جدید نبینم نظر نمیدم


ممنونم فهیمه جونم
فاطمه
27 فروردین 92 14:18
پست اولت به دل نشست
ایشالله همیشه با باباعلی خوشبخت باشید

راستی خیلی باحال ابراز علاقه میکنیا آبجی.منم گاهی تو ابراز علاقه به دیگران اینجوری میشم

منتظر عکسهای خوشگل خوشگل هستم


مرسی آبجی کوچیکه - چطوری خوبی ؟ حال و احوال ؟
فاطمه
27 فروردین 92 14:19
راستی بابت اینکه نمیدونم بار چندمه خاله میشی تبریک میگم


مرسی
وفا مامان پارسا
27 فروردین 92 15:31
با قسمت اولت موافقم !! البته من ادمی هستم که خودم رو کلا لایق هیچی نمی دونم که این اصلا خوب نیست .. اما از بقیه اش و اون قسمت حذفیاتت چیزی سرم نشد
--------------------------------------------
ای جونم اریا پسرخاله دار شده ..
----------------------------------------------
به به چه خونه دوست داشتنی ای !!
------------------------------------------
تو که قهر کردی نمی یای اما ببین من عکس هم نذاشتی میام !!


وفا! آخه تو به این خوبی ؟ چرا لایق هیچی نباشی؟ اصلا اینطور نیست
قهر؟! جل الخالق - استغفرالله
خدایی من که همیشه پشت در وبلاگت ایستادم تا پست بذاری کامنت می ذارم من به این بامعرفتی
مامان پریناز
27 فروردین 92 20:44
زیبا بود زیبا
بسته امانتی ناقابل رو ارسال کردم.فقط یادگاریه ببخشید که نشد بهتر باشه...اون ماهی رو هم اینجا دیدم و برات خریدم و فرستادم.امیدوارم سالم برسه


ممنونم خیلی شرمنده ام کردی
همین که کنار خونه خدا به یادم بودی برام خیلی ارزش داره
وفا مامان پارسا
29 فروردین 92 11:01
مریم وبلاگ پارسا رو ببین عکس هم گذاشتم
نرگس مامان طاها و تارا
29 فروردین 92 11:10
الان فقط قسمت اول خوندم:همه تنم لرزيد...آخه منم دو روزه درگير حذف كردنم..حذفي كه به قول تو واكنش بهتري براي افراد با محبت اطرافم داره اما نميشه،نمي تونم.معتاد شدم و راستش ديگه اون يوم الحسرت هم نمي ترسونتم.نوشته ات كه خوندم ترسيدم...چرا مريم بايد اين و بنويسه اونم الان كه من اينقدر درگيرم...بايد حلش كنم برام دعا كن...
چقدر دلم از اين دوست دارم ها ي ساده و متفاوت مي خواد


خوشحالم اگر این نوشته ذره ای کمک به شما کرده باشه- ذره ای یاد آوری - ذره ای بیداری ...
فهیمه مامان سینا
29 فروردین 92 11:25
پس کو عکسها؟؟



آپ


حسش رو نداشتم یعنی هنوز هم ندارم
فرزانه مامی مرصاد
30 فروردین 92 0:36
سلام پایدار بادعشقتون و محبت خالصانتون **** مبارک خواهر تون باشه فرزند سالم و صد البته صالحی که در راه داره ****** ایول به این عشق ورزی بین مادر و فرزند دوستتون دارم
مامان كسري
31 فروردین 92 10:09
مرسي مريم جون. اگه بخوام كسري رو مهد بزارم احتمالا يكي دو ماه ديگه ثبت نامش مي‌كنم البته روزي يكي دو ساعت و يا هر زماني كه خودش دوست داشت به همراه پرستارش بره و اين روند رو يكي دو ماه ادامه ميدم تا مهر كه سه سالش ميشه و ديگه تقريبا عادت هم كرده و دائم مي مونه. ولي هنوز نميتونم با خودم كنار بيام هر چند كه ميدونم بايد اين كارو بكم
آیدا مامان ویهان
31 فروردین 92 10:44
واقعا یکی از محبت هایی که اصلا جواب نمیدی. جاب همینایی هست که میان وبلاگت. یعنی ما میایم ولی تو اصلا سر نمیزنی. البته با خانوم دکترا میپری.


سلااام آیدا خانووم
راستش من کسائی رو لینک کردم معمولا بهشون سر میزنم - حتی بعضی هاشون رو من مرتب سر میزنم ولی اونها یادشون می ره به من سر بزنن
در هر صورت هر جور راحتن
ولی شما مقصر خودتی وقتی شش ماهی یک بار آپ می کنی باید یه خبر بدی بعد از آپ کردنت خوب
سمیرا مامان آنیتا
31 فروردین 92 12:00
مریم .. از کجا میدونی چیزی رو که داری بهش یاد میدی درسته ؟ این درست بودن رو کی تائید کرده ؟


عزیزم خوب خیلی چیزها هست که آدم شکی نداره در خوب بودن و یا بد بودنشون - نیازی نیست کسی تائیدشون کنه- اونی که تائید کننده تا رد کننده اون هست وجدان هر آدمیه
منظور من از اون یاد دادن ها ، مثلا شکل ها و یا رنگها نیست
مثلاً درست صحبت کردن و مودب رو آیا کسی باید تائید کنه که خوبه یا بد ؟ همه می دونیم خوبه
دروغ گفتن و یا نگفتن
سپاس گزار بودن یا نبودن
احترام گذاشتن و یا نذاشتن
سلام کردن و یا نکردن
و خیلی خیلی خیلی چیزهای دیگه که بسته به ارزشهای خانوادگی هر کسی داره
مادر(رادین و راستین)
1 اردیبهشت 92 14:40
و همه بترسیم از یوم الحسرت

روزهایت قرین شادی

برای خواهرت هم خوشحال شدم خاله مریم


مرسی عزیز دلم - عشق منی بهشاد به خدا