آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

من و پسرم آریا

روزانه ها

1391/10/19 10:35
نویسنده : مریم
918 بازدید
اشتراک گذاری

رفته بودم توالت پسرک اومده پشت در توالت می گه : مامان جون آریا خوشکله بیا بیرون ، بیا دستم بهت برسه

( دستم بهش می رسه یا نمی رسه رو برای چیزهایی دور و نزدیک هستن به کار می بره ، یعنی اگر دور باشه می گه خیلی دوره دستم بهش نمی رسه)

شما به خواب ساعت 6 بعد از ظهر که چه عرض کنم می شه 6 غروب تا 8 شب چی می گین ؟ خلاصه وقتی ساعت 8 شب بیدار شدیم اینقدر هراسان و کلافه و افسرده بودم که می خواستم گریه کنم

به همسر جان گفتم تو رو خدا پاشییییییییییین دیر شده شب شده

مجبورشان کردیم ما رو ببرن بیرون و تا وقت خواب دوباره ( اه اه اه اسمش که میاد عصبانی) نیایم خونه

بعد از مدتها دل و زدیم به دریا و پیتزا خوردیم یعنی تو فاصله ای که همسرجان از ماشین پیاده شد به آریا گفتم بریم یه پیتزای بزررررررررررررررررگ بخوریم ؟ گفت بریم ، گفتم بابا اومد بهش بگو

همسر جان که اومد تو ماشین پسرک حرف گوش کنم صداش رو مردونه کرد و مثلا با هیجان گفت :

بابااااااا بریم یه پیتزای گنده ی بزرررررررررگ بخوریم

همسر جان هم تعجب ناراحت کی به تو گفته پیتزا و این چیزا

گفتم من نیشخند

بعدشم داشتیم از کنار فرودگاه رد می شدیم ( ساعت 12 شب) گفت کاش می رفتم تو با آقای فلانی کار دارم

گفتم : بریم بریم بریم خیلی خوبه بریم یه اسباب بازی هم برای آریا بخریم  آخه یه غرفه اسباب بازی فروشی هم اونجا بود )

همسر : نگران

مادر شوهر همکار همسری  آبله مرغون گرفته دیشب که شنیدم اینقدر خندیدم که نگو خنده

از مزایای بیشمار کمی نرم و دنبه ای بودن اینه که پسرت بیاد سرش رو بذاره رو شکمت و پات بگه: وای مامانم چقدر نرمههههههه نیشخند

شب می برم می خوابونم باز می خواد بلانسبت خرم کنه که نخوابه بعد از اینکه روش رو کرده اونور و من فکر کردم خوابه ، روش رو بر گردوند طرفم و با یه لبخندی می گه : مامان مریمِ جون ( مریم رو با کسره بخونید ) و نه یه بار و نه دو بار : مامان مریم ِ جون

خندم گرفت گفتم جووووووووووووون چیه مامانی

فقط دوباره خندید لبخند


این روزها به شدت در حال یافتن دوباره خود واقعیم هستم ولی خود واقعیم پره از چیزای به درد نخور

می خوام به درد بخور باشم برای خودم

 

قرار نبود این پسته این قدر طولانی بشه وا تعجب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

سارا مامان آرام
6 دی 91 11:40
مریم جون از من به تو نصیحت همون پرشین بلاگ عالیه
خودش سرور آپلود عکس داره
من بلاگفا رو امتحان کردم ولی امکانات پرشین بلاگ عالیه


آره خودم هم به نظرم پرشین بلاگ بهتر باشه
وفا مامان پارسا
6 دی 91 11:55
نظرت که خصوصی بود (هنوز قهرم )
سارا مامان آرام
6 دی 91 13:09
کجا پیتزا خوردین؟
رافائل؟

خیلی بده اون ساعتای غروب بخوابی ، کلی کسل و بد اخلاق میشه آدم


آره رفتیم رافائل 2 - و آریا اون مرده که لباس خرگوش تنش می کنه رو دید دوباره هم دلش می خواد بره پیشش هم ازش می ترسه ولی بیشتر چون مثل ما حرف میزنه و راه می ره نمی تونه تصور کنه که این چیه و خیلی ازش می ترسه
آره واقعا دم غروب خوابیدن وحشتناکه
فرزانه-مامی مرصاد
6 دی 91 21:07
ای بابا مریم جون توام مثه پسرت که ماشاا...شیطونه -نمیتونی یه جا اروم بگیریااااااااا وبلاگت خوبه که
آبله مرغون مگه ماله کوچیکها هم که هست



شیطونی رو عشقه
واالله منم تا حالا نشنیدم بودم پیرزن آبله مرغون بگیره واسه همین اینقده خندیدم که روده بر شدم
فرزانه-مامی مرصاد
6 دی 91 21:08
منظورم این بود: ابله مرغون که مال بچه هاس؟ بزرگاهم میگیرن؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فاطمه
7 دی 91 12:14
از دست تو آبجی شیطون



عزیییییییییزدلم
مامان پریناز
7 دی 91 13:32
سلام خواهر بی وفاااااا....یعنی تو بی وفاییت شک نکن...بالاخره یه جورایی فهمیدی بچم مریضه و یه سر بهم نزدی....عیبی نداره ما دلمونو گنده میکنیم

چته تو؟؟؟چرا همش درگیری؟با خودت...با وبلاگت....ها؟؟؟؟؟؟؟؟

از روی پسرم ببوس ولی خودتو وللش زیاد باهات دوست نیستم


خوبه که آدم با خودش درگیر باشه که؟
آره درگیری من با خودم از نوع مثبت و خوبش هست
هی دارم تلاش می کنم که بهتر باشم و به اینی که هستم راضی نباشم
بی وفا نیستم جون خودم وفا

فهیمه مامان سینا
7 دی 91 15:18
سینا هم خیلی وقته میگه مامان فمیه جون...میدونم چه حسی داشتی اون موقع ...منکه کلی خر کیف شدم
چه قدر خوبه که پیتزا دوس داره ...سینا اصلا لب نمیزنه
واماااااااا
چرا میخوای بری بابا تازه پیدات کردم اصلا نمیذارم بری
بیا خونه ماااااااا


عزیزم اگر سینا پیتزا نمی خوره در عوض آریا هم به خیلی غذاها لب نمی زنه - عشقی هستن دیگه
آره این مامان مریم ِ جون خیلی بامزه است
وفا مامان پارسا
7 دی 91 16:32
یواش یواش دارم باهات آشتی می کنم
من اینجوریم دیگه قهرام طول می کشه


از اون روز تا حالا تو فکرتم
طاقت قهرت رو ندارم آبجی
مامان سارا...(دردونه جون)
7 دی 91 17:17
خوب خودتو پیتزا انداختیا

راستی مگه بلاگفا چش بود بیچاره

بیا پارسی بلاگ ور دل خودم



بلاگفا گاهی اذیت می کرد و امکاناتش محدود بود
آره پیتزااااااااااا بود هاااااااا
بهشاد(مادر رادین و راستین)
9 دی 91 3:31
سلام مریم جون
اون حکایت توالت خیلی بامزه بود .
امیدوارم زودتر اول خودت رو پیدا کنی بعد جایی برای وبلاگ آریا جون

ممنون از همدردیت ... به یاری خدا ختنه هم انجام شد اما من یادم نخواهد رفت که چه بر من و پسرکم گذشت.


خیلی مبارکه بهشادم - دیگه تموم شد -
نرگس مامان طاها و تارا
9 دی 91 9:32
مريم درگير!!!!!!!!!!درگيري تا يه حدي خوبه...مي رسونتت به يه نتيجه خوب مطمئنم باش...به يه مامان مريم جون


عزیزم مرسییییی
امیدوارم
حتما همین طوره
ارغوان
9 دی 91 15:07
پرشین بلاگ ما راضی ایم ولی همه شون بعضی موقع ها اذیت میکنن هیچ کدوم عین آدم نیستن! آریا جونو ببوسید
فاطمه
9 دی 91 20:46
دوست دارم آجی جونم هم خودت هم اون پسمل خوشگلت
فهیمه مامان سینا
9 دی 91 23:03
مریم جون خصوصی داری گلم
سمیرا مامان آنیتا
10 دی 91 10:33
وای مامان مریم جون منم پیتزای بزررررررررررررگ میخوام اخه
برین پرشین .. اونجا عکسهای ماندگاره به این بلاگفا هیچ اعتمادی نیست


ای جاااااااااان خو بگو بخره برات بابای انیتا
مامان بردیا
10 دی 91 14:16
ای بابا بازم نقل مکانمن از پرشین بلاگ راضیم اما درکل همشون بعضی وقتا اذیت میکنن دیگهخلاصه که اون پیتزا گنده نوش جونتون امیدوارم همیشه خوش باشین
شهره مامان مینو
13 دی 91 13:08
واه واه واه...مردم کوله بارشون رو گذاشتن دوششون هی از این خونه میرن اون خونه...


چه کنیم خانه به دوشی را خوش است
فاطمه مامان صبا
16 دی 91 4:44
منم بعد اینکه بلاگفام فیل.تر شد اومدم نینی وبلاگ یه پست نوشتم حال نکردمم اومدم پرشین بلاگ حالا باز تو خوب دووم آوردیااااااااااااا این بلبل زبون ناز ببوس یه عالمه
الی مامان
17 دی 91 12:44
نه مامانیییییییییییییییییی
اینجا تخصصی نی نی هاست
بیاین کمک کنیم همین جا رو یه کمی بهتر کنیم


فعلا که فکر کنم موندگار شدم