روزانه ها
رفته بودم توالت پسرک اومده پشت در توالت می گه : مامان جون آریا خوشکله بیا بیرون ، بیا دستم بهت برسه
( دستم بهش می رسه یا نمی رسه رو برای چیزهایی دور و نزدیک هستن به کار می بره ، یعنی اگر دور باشه می گه خیلی دوره دستم بهش نمی رسه)
شما به خواب ساعت 6 بعد از ظهر که چه عرض کنم می شه 6 غروب تا 8 شب چی می گین ؟ خلاصه وقتی ساعت 8 شب بیدار شدیم اینقدر هراسان و کلافه و افسرده بودم که می خواستم گریه کنم
به همسر جان گفتم تو رو خدا پاشییییییییییین دیر شده شب شده
مجبورشان کردیم ما رو ببرن بیرون و تا وقت خواب دوباره ( اه اه اه اسمش که میاد ) نیایم خونه
بعد از مدتها دل و زدیم به دریا و پیتزا خوردیم یعنی تو فاصله ای که همسرجان از ماشین پیاده شد به آریا گفتم بریم یه پیتزای بزررررررررررررررررگ بخوریم ؟ گفت بریم ، گفتم بابا اومد بهش بگو
همسر جان که اومد تو ماشین پسرک حرف گوش کنم صداش رو مردونه کرد و مثلا با هیجان گفت :
بابااااااا بریم یه پیتزای گنده ی بزرررررررررگ بخوریم
همسر جان هم کی به تو گفته پیتزا و این چیزا
گفتم من
بعدشم داشتیم از کنار فرودگاه رد می شدیم ( ساعت 12 شب) گفت کاش می رفتم تو با آقای فلانی کار دارم
گفتم : بریم بریم بریم خیلی خوبه بریم یه اسباب بازی هم برای آریا بخریم آخه یه غرفه اسباب بازی فروشی هم اونجا بود )
همسر :
مادر شوهر همکار همسری آبله مرغون گرفته دیشب که شنیدم اینقدر خندیدم که نگو
از مزایای بیشمار کمی نرم و دنبه ای بودن اینه که پسرت بیاد سرش رو بذاره رو شکمت و پات بگه: وای مامانم چقدر نرمههههههه
شب می برم می خوابونم باز می خواد بلانسبت خرم کنه که نخوابه بعد از اینکه روش رو کرده اونور و من فکر کردم خوابه ، روش رو بر گردوند طرفم و با یه لبخندی می گه : مامان مریمِ جون ( مریم رو با کسره بخونید ) و نه یه بار و نه دو بار : مامان مریم ِ جون
خندم گرفت گفتم جووووووووووووون چیه مامانی
فقط دوباره خندید
این روزها به شدت در حال یافتن دوباره خود واقعیم هستم ولی خود واقعیم پره از چیزای به درد نخور
می خوام به درد بخور باشم برای خودم
قرار نبود این پسته این قدر طولانی بشه وا