آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

من و پسرم آریا

با تو در گیر آرامشم

1391/10/25 12:47
نویسنده : مریم
1,608 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه عذر می خوام بابت بد قولی که کردم علتش فقط مریضی آریا و خودم بود که خدا رو شکر الان خوبیم ولی رفتم عکسها رو دیدم چیز قابل عرضی توش نبود ، یعنی برای خودمون خیلی پر باره هاااا ولی قابل عرض برای دوستان شاید نباشه همین شد که دست و دلم نیومد بذارمش و گفتم بذار دو تا چیز به به درد بخور هم اضافه کنم بعد بذارم . باشه دوستاااااااااااا؟ مرسی


 کودک دو سال و دو ماهه خونه ما:

حتماً و یقیناً همه مادرها نماز خوندن با اعمال شاقه رو تجربه کردن و من نه اولیش هستم و نه آخریش

هر چند کلا نماز من  تا سقف خونمون هم بالا نمی ره چه برسه بخواد مورد قبول حق واقع بشه اما خوب یعنی خودمو مسخره کردم با این نماز خوندنم

معمولا نماز ظهر و عصر به همه چی شبیه هست جز همون نمازه ، یعنی تو نماز الاکنگ که میشیم ، کلبه چادری بچه که می شیم، عروسک خیمه شب بازی هم که میشیم ، در  و آسانسور هم می شیم ، تازه تو نماز پشه کش هم می گیریم دستمون پشه هم می کشیم

خدایا می دونم خودت هم اون بالا خنده ات می گیره از این نماز خوندنه یه چیزی هم بهمون می دی که نخونیم باقیش رو ، ببخش دیگه این هم سر همه اون کارایی که کردیم و انشاء اله می بخشی

اول که میاد زل می زنه تو چشاااااااااام  اینقدر مظلوم هزار بار می گه مامان ، مامان ، مامان تا دلت بسوزه و حداقل یه بار نگاهش کنی

بعدشم که می گه در رو باز کن بیام تو چادرتو باهام خم و راست می شه و بعد اون قسمت سجده اش رو من فکر کنم باید رو باسن آقا سجده کنم.

وقتی هم که فرتی می ذارمش کنار و می رم سجده در حالیکه چار چنگولی چادره رو گرفتم که از سرم نیوفته ، می گه مامان مواظب من باااش ! یعنی که بهش برخورده گذاشتمش کنار

چه می دونم می ره پش کش رو ور می داره میاره و تو نماز من بیچاره اصراااااااااااار که مامان سوسک بکشیم

یا اینکه میااااااااااااد نزدیک هی می گه مامان چی داری می گی و من هم نمازم رو بلند بلند می خوانم بلکه اون بفمهه که چی می گم خودم که هییییچ  و تکرار می کنه : بحمده - سبحان اله

سوار شدن هم که جز لاینفکش هست

نماز یا نمایش چه عرض کنم وقتی تمام شد ، مامان تموم شد ؟

بله مامان خیر سرم

قبول باشه مامان

خیلی ممنون پسرم، قبول حق ( جون عمه ام حتماً قبوله اصلا نگران نباش نگران)

 


از دکترش که برگشتیم من زودتر اومدم بالا چون می خواست کمی تو کوچه قدم بزنه ، وقتی اومد خونه من روم به دیوار ، توالت بودم اومده پشت در و آواز می خونه اینجوری :

ماماااااااان مرییییم کجاااااااااااااااائی ؟    پس چرا تو نمی یاااااااااااااااااایی ؟

من هم اون تو خنده

بعدشم فریاد می زنه :  مامااااااااااااااان زود بیا بیرووووووووون بابا علی جیش داره نباید تو شلوارش جیش کنه خنده


شبه می خوایم بخوابیم ، من هم که کلا هی باید یکی یادم بیاره بابا بچه ات دیگه نی نی نیست ، هنوز به رسم قدیم دارم براش لالایی می خونم

می گه : مامان داری لالایی می خونی من بخوابم ؟

گفتم: بله مامان

گفت: قصه فیله رو بگو - قصه هاپو رو بگو

رسماً دیگه لالایی نمی گوییییم حیف شد هاااااا ولی خیال باطل


ناغافل یه گاز کوچولو گاهی که احساساتش قلمبه می شه از پام گرفت و من گفتم : آاااااااااااای

می گه : مامان دردت گرفت ؟

- بله مامااااان ناراحت

گفت: اشکال نداره الان بوسش می کنم تا خوب بشه و بعد بووووووووس قلب


سر همین سرما خوردگی اخیرش که یه دو روزی تب داشت من به بهونه تعویض پوشک براش شیاف گذاشتم و گریه کرد بعد هم سوار ماشین شدیم بریم دکتر ، داشتم آدامس می جویدم نگام کرد و گفت :

مامان آدامس کردی تو باسنم اذیتم شدم گریه کردم ؟

- نه مامان به خدا دارو بود هههههههههههههه دارو زدم که خوب بشی  و دوباره ههههههههههههههه

من جداً تا نیم ساعت می خندیدیم


همه کابینت ها رو ردیییییییف باز کرده تا رسیده به اجاق گاز ، ازم می خوام که در فر رو هم باز کنم ، می گم چرا باز کنم مامان ؟ می گه تا مثل اینها بشه چشمک

شکر رو ورداشته می گه : این شکره ؟بله عزیزم

میگه : مثل نمک ریز و سفیده خیال باطل

کلا همش تو فاز تشبیه اشیاه به هم هست

مثلا یه چیزی رو می بینه که حالا یه جورایی شبیه کشتی هست از نظر خودش

خیلی از وسیله های اسباب بازیش رو و یا وسایلای خونه رو تشبیه می ده یا یه سری چیزهای واقعی

مثلا یه چیزی شبیه پشه کش پیدا می کنه می گه : مثلاً پشه کشه و شروع می کنه باهاش بازی کردن

مثلا فلانه ، مثلا اینه و مثلا اونه رو خیلی خیلی داره تو بازیهاش و خوب تو تخیل خودش تبدیلشون می کنه به اونی که میخواد، البته اون چیزی رو که ور می داره حتما یه جائیش به اون شی واقعی شبیه هست

البته این طرز فکر رو از خودمون یاد گرفته و بعد خودش پرورش داده  ، به فرض یه چیزی رو که خطرناک بود می خواست باهاش بازی کنه ، من یه چیزی شبیه اش یا درست می کردم و یا پیدا می کردم و میگفتم مثلا این فلانه و اون هم خیلی خودشش می اومد از این مثال فرضی و قبول می کرد اان خودش استادی شده تو این کار و با این روش بازی هاااااااااا می کنه با خودش و با ما


تو هر خونه ای یه چیزایی هست که بچه فقط می تونه نگاهشون کنه ولی نمیشه دست بزنه مثلاً باباش ماهی ها رو گذاشته بود تو سطل آب که آب اکواریوم رو عوض کنه و من بارها گوشزد کردم مامان فقط می تونی نگاه کنی ،نمیشه دست کنی تو آب

می ره می ایسته و هی دستش رو عقب و جلو می کنه و تا می بینه من حواسم بهش هست می گه : مامان من پسر خوبم ، دست نمی زنم فقط نگاه می کنم

و البته این رو هم بگم در مورد مذکور آقا موفق شدن دستشون رو بالاخره تا آرنج کنن تو آب و شلپ و شلوپ و خلاصه هر چی هم بگی انداخت تو اون سطل ماهی های بیچاره منجمله ماشینش رو که احتمالا ماهی هاش هم از ماشین بازی بی نصیب نمونن

این رو که گفتم بیشتر هدف این بود که بگم در راستای منع کردن بچه و یا گوشزد کردن کار اشتباه ، ما غالباً از کلمه (خوب) استفاده کردیم و ندرتاً از کلمه ( بد ) ، به این شکل که اگر کار اشتباهی رو انجام داد می گم : مامان کار خوبی نکردی ، کارت اشتباهی کردی ، نباید این کار رو می کردی و یا اینکه کار خوبی نیست باید مثلا فلان کار رو می کردی ، یکی از این موارد در برابر کار نادرستش گفته می شه

و من خودم معمولا سعی می کنم حتی نگم کار بدی کردی

نمی دونم در هر صورت به این صورت درست هست یا نه ولی نتیجه اش خوب بوده ، همینکه ذهنیتی از بد بودن و کار بد کردن نداره خوبه

دیشب شکر ها رو ریخته رو فرش و بعد فورا خودش می گه : مامان من پسر خوبم ؟

گفتم : پسر خوبی هستی مامان اما عزیزم نباید شکر ها رو بریزی رو فرش و بعد هم ازش کمک می خوام که جمع کنیم


همه بچه ها قطعا نمایش بازی رو دوست دارن ما هم در روز بارها و بارها نمایش بازی می کنیم

آریا میشه دکتر و من مریض و یا عروسکهاش مریض

عروسکهاش می شن دوستاش و با آریا صحبت می کنن

آریا می شه نجار و چوبها رو با چاقوی پلاستیکی کیک بری اره می کنه

آریا می شه جوشکار و با نی های نوشیدنی جوشکاری می کنه

و ... ادامه داره همین طور و هیج وقت سیر نمی شه از نمایش بازی


گفتم نی های نوشیدنی

با این نی ها اگر تا الان بازی نکردین حتما امتحان کنید

نی نوشیدنی ماه هاست جزو اسباب بازی های آریاست

قیچی کوچولوش رو برمی داره و نی ها رو قیچی می کنه  و تیکه قیچی شده می پره هوا و مامان هم بهر خندیدن دلبرک، یه اوووه می گه تا با هر بار قیچی شدن نی ، پسرک قه قهه بزنه

نی ها رو توی دستش جمع می کنه و یه شکلی می سازه شبیه مثلت و خوشحاااااااال می گه مامان ببین مثلثه و یا مثل بیضی و یا ذوذنقه

نی ها رو می زنه رو ماشیناش و ماشین ها رو می کنه ماشین عروس به قول خودش و یا باهاشون دودکش درست می کنه براشون

یا نی ها رو ور می داره و ماشین ها رو جوشکاری می کنه و یا در رو دیوار رو ( جوشکاری رو چند روزی که تو آپارتمان مامان بزرگش لوله کشی گاز می کردن دیده و کلییییییی هم با آقایون جوشکار دوست شده و از بس سوال پیچشون کرده و براشون زبون ریخته که بنده خدا رو شکل دو نقطه شدن)

آهان با نی ها فوت کردن تو لیوان آب هم که همه می دونین چه کیفییییییی می ده

داستان این نی ها هر روز تو خونه آپدیت میشه و نقش جدید می گیره


دستامو از بغل باز می کنم مثل بال هواپیما و از دور می دوم به سمت آریا و می گم آریا هواپیما از روی سرت داره رد می شه و وقتی که دارم ازش رد می شم میگم : ویییییژژژژژژژژژژژژژژژژژ و اون کلییییییییییی هیجان زده می شه و مثل اینکه واقعا یه هواپیما رد شده سعی می کنه که خودش رو جمع و جور کنه و از هیجان نمی دونه بخنده یا چیکار کنه و بارها تقاضا می کنه این کار رو تکرار کنم


روزهایی که اتاقش شلوغ و پلوغ میشه یه بازی داریم به نام این چیه ؟ البته بازی بچگی هاشه که از رنگ و رو نمی ره هیچ وقت

مامان تو این بازی بَرَرِه ای میشه و عروسک میمونی مورد علاقه اش رو برمی داره و با صدای میمونی برره ای می ره سراغ یه شی ای که روی زمین افتاده و می پرسه : داداشی داداشی این یعنی چه ؟

و جوابی که آریا می ده معمولا بسیار برای من جالب هست چون معمولا نام اون شی رو نمی گه بلکه حالت یا خاصیتی از اون شی رو می گهکه حقیقتا برای من هم جالبه نکته ای از وسیله رو می گه که من انتظار ندارم

مثلا من با همون روش ماشینی رو نشون می دم ، اون که از نحوه پرسشم ( برره ای ) و صدام خنده اش گرفته می گه فرضا : چرخش نیست یا وارو شده یا صورتیه یا ناراحته

یا می رم سراغ چیزهایی که شاید برای اون اسم مشخصی ندارن و و یکی یکی می پرسم و جوابهای تازه اش رو می شنونم و با دنیایی که اون اشیاء رو می بینه آشنا می شم


ما این روزها هی کاغذ با هم مچاله می کنیم پرت می کنیم تو سبد

کاغذ باطله ریز می کنیم و می پاشیم رو سر همدیگه

ظرفهای یه بار مصرف رنگی رنگیمون رو ( سبز و قرمز ) رو در میاریم و می گیریم جلو چشمامون تا اتاق رو سبز ببینیم و یا قرمز ، یادمه اولین بار چقدر آریا ذوق زده شد که همه جا رو سبز و یا قرمز می دید


و ما این روزها هی کتاب می خوانیم از نوع ورژن جدید که انشاء اله در پست معرفی کتاب حتما بهش اشاره میکنم


اما ... پـــدر

کسی که شادی روز و شب و ثانیه به ثانیه آریاست

یکی از بازیهاشون تعقیب بادکنک با دست و ضربه زدن به اون

 


این پست صرفاً جهت درج و ثبت خاطرات خوشمان با آریا جان بود و لاغیر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (40)

مریم مامان محمد رضا
24 دی 91 12:47
انشالله که همیشه با ارامش کنار هم زندگی کنید. اما گل پسرت بلا شده ها. امیدوارم که همیشه سلامت باشه.


بلا نگو اونم چه بلائی از اوناش که آدم رو اسیر خودش می کنه تا زنده هستی
مرسی که سر زدی
وفا مامان پارسا
24 دی 91 13:14
خیلی عالی بود .. من چندوقته خیلی افسرده شدم و مخصوصا شاید به خاطر کمر دردم که همه فکرم رو هم مشغول کرده و از کار و زندگی افتادم حوصله نمی کنم زیاد با پارسا بازی کنم
خوب مریم یه کم عکسو بالاتر می انداختی چشممون به جمال عکس عروسیتون هم روشن بشه


خواهش می کنم وفا
آریای ما به پای پارسای شما که نمی رسه
شما یه خط نقاشیت کل هیکل ما رو می ارزه خواهر
اگر دستور بدی عکس کامل رو هم برات می ذارم
شما امر بفرما
فاطمه
24 دی 91 13:44
الهی...
چه ناقلا شده این آریا
شیرین زبون و مهربون
آفرین به تو آبجی گل و مامان با حوصله و مهربون
آبجی سعی کن زودتر آپ کنی
بوس واسه عشق خاله



ای فدات بشم آبجی
درسات خوب پیش می ره؟
آجی دلم می خواد صورت ماهت رو ببینم
عکست رو برام می ذاری وبلاگت؟
مامان بردیا
24 دی 91 13:59
یعنی مریم جان ترکوندی با اینهمه انرژی بابا چشمت نکنم خیلی سر حالی خوش بحال اریا که اینقدر براش وقت میگذاری شیرین کاریهاش خیلی جالب بود بخصوص اون ادامس


عزیزم شما لطف دارین
ممنونم که سر زدی عزیزم
من هر چه دارم و هستم از لطف بیکران و بی حساب خداست
دوست دارم تجربه هام رو با دوستام شریک بشم
ن
24 دی 91 14:25
ماشالاه به این گل پسر سر نماز چطور سر نماز ریسه نمیری از دستش من موندم
خودت مثل همیشه پر حوصله و با انرزی هستی هزار ماشالاه
اون قسمت دستشویی هم خیلی باحال بود
همیشه خوش و خرم باشین


عزیزم ممنونم نغمه جون که سر زدی
چرا مادر ریسه هم می ریم سر نماز از دست این شیطونک
نغمه(مامان کسری و نیکا )
24 دی 91 14:26
این منم که یهوی وسط تبت اسمم پرید اون بالا خوش باشین
وفا مامان پارسا
24 دی 91 14:29
ها ها اون قسمت نمازت خیلی باحال بود !! باز خوبه آریا می ذاره تو نماز بخونی .. من که باید یواشکی بخونم میاد جلوم زار می زنه مامان نماز نخون نماز نخون .. با نماز باباش مشکل نداره ها .. تازه خودشم سجادشو میاره کنار باباش نماز می خونه ..



خیلیییییییییی خوشحال شدم که تونستم خنده رو لبات بیارم عزیزم
وفا مامان پارسا
24 دی 91 14:29
وای مردم از خنده .. اون آدامس توی باسن رو که خوندم .. بخورمش این پسرکو
الی مامان
24 دی 91 17:06
به به چه روزهای سه نفره ی قشنگ و شلوغ پلوغی
نمازتم قبول است بانو بالا هم می رود خودش می آید و می برد ...
با هم بودنتان جاودان
شادیتان همیشگییییییییییی


قربون شما بررررم
فرزانه مامی مرصاد
24 دی 91 18:14
وای مریم خدا خفت نکنه مردم از خنده
اون قسمت نماز خوندن و شیافه خیلی خنده دار بود
الهی همیشه صدای خندتون تو خونه بلند باشه عزیزم


فرزانه جون مررررررسی
گلبرگ
24 دی 91 18:47
امروز حسابی داغون بودم خاطراتتون رو که خوندم کلی خندیدم
منم واسه نماز خوندن همیشه همین ماجراها رو اما کمرنگ دارم
بازی هاتون هم جالبه ما هم زیاد از این کارا می کنیم
مریم جون خواستم بگم آریا جون کتابهای منوچهر احترامی رو همشو داره، پیک ادبیات رو هم همشو داره. کتاب داستان کم داره می خوام داستانی باشه که جذب بشه شنگول و منگولو داره اما باهاش حال نمی کنه
کتابای خودم هم انتشارات صابرین هست
تغذیه کودکان و بچه داری زیباست
و یه سری کتابهای روانشناسی که اسمشون زیاده از حوصله این نظر خارجه
بازم ممنون که وقتت رو به ما دادی


خدا نکنه داغون باشی خواهرم
باشه متوجه شدم حتما چندین کتاب خوب رو معرفی می کنم بذار این چند تایی که سفارش دادم دستم برسه که با عکس معرفی کنم بهت
آیدا مامان ویهان
25 دی 91 7:44
من یه سوال برام پیش اومد آریا فکر کرده بود اون ادامس رو اول تو باسن گذاشتی بعد خوردی یا بالعکس ههههههههههههههههه
خوب مگه ... داری عکس نصفه رو میندازی تو تصویر میذاشتی میدیدیم عکستون چه جوریه دیگه خسیس
اما آریا شیطون بلا شده ها


خواستم دلت رو آب کنم نصفه گذاشتم هی هی هی
نرگس مامان طاها و تارا
25 دی 91 10:51
يعني مريم عاشقتونم به خدا...
با خوندن هر قسمتش كلي انرژي گرفتم و هيجان زده شدم و حتي حس كردم هواپيما از سرم رد شد...
اما آدامس خيلي باحال بود...خوب نكن با بچه اينجور مريم خدارو خوش نميادو


وااااای عزیزم شما لطف داری گلم
نمی دونی چقدر خودم خندیدم سر اون آدامسه
هاها ها ولی گناه داشت هااااا ههههه
مامان پریناز
25 دی 91 11:03
به به مثل همیشه عااااااااااالی...آفرین مامان باحوصله و خلاق!
ولی دلت بسوزه من تنها وقت آزادیم سر نمازمه...تنها وقتی که خودش با خودش سرگرمه موقع نمازخوندن منه!
مریممممم عکس عروسیتو کامل بذار...عکس آقاتونم پوشیده کن خواهر!!!
بوس بوس برای گل پسرم
راستی سرماخوردگیش خوب شد؟

آها تا یادم نرفته پیشاپیش تولدت مبارککککککک


ای ول تنها کسی که یادش بود تبریک بگه تو بودی ها
خوشم اومد ریز بینی مرسی گلم
من عکس رو ریز کردم دیگه شما هم با عینک آفتابی ببینین
بله سرماخوردگیش هم خوب شد خدا رو شکر
قابل شما هم نداشت
مامان پریناز
25 دی 91 12:31
خوشگلم لازم نبود ریز کنی با پینت برا آقاتون تی شرت میکشیدی!!هههههههههه


از بس خلاقم به ذهنم نرسید اوکی الاااااااااان چشم
سمیرا مامان آنیتا
25 دی 91 14:02
الهی من قربون اون اریا برم با این کارایی که سر تو درمیاره (توضیح اینکه من از پائین به بالا خوندم )
بعدشم اینکه نمیذاری ذهنیتی از بد بودن داشته باشه خیلی کار خوبیه .. منم باید این رفتار رو یاد بگیرم


خیلی ممنون شما لطف داری
من خودم هم همیشه نوشته هام رو از پاراگراف پائین به بالا می خونم
چه تشابهی
نیلوفر
25 دی 91 14:44
تولدتون مبارک باشههههههههههههههههههههه تولد همسرتونم مبارک باشهههههههههه
نیلوفر
25 دی 91 14:45
مریم جان وبلاگ آریا جون جزء وبلاگایی هستش که با خوندش حس خوبی بهم دست میده همیشه سلامت باشین و شادو آرامش تو خونه برقرار باشه خیلی دوستتون دارم
فاطمه
25 دی 91 17:48
تولد آبجی گلم مبارک تولد شوهرآبجیم مبارک
مامان سارا...(دردونه جون)
25 دی 91 18:42
سلام مریم جان
تولد مامان و بابای آریا جونم مبارک باشه امشب شبشه درسته ؟
از پست پایین تقلب کردم

چقدر با حوصله از کارهای آریا می نویسی خیلی لذت بردم چه بازی های خوبی از کار با نی ها خیلی خوشم اومد و اون بازی که بادکنک را تعقیب می کنید چقدر جالب بود


ممنون از بازیهاتون ایده گرفتم

نمازهاتون و نمازهامون هم انشالله قبوله دیشب بابام می گفت برا من دعا می کنی؟ با شوخی و خنده گفتم نه وقت نمی کنم یه نماز درست و حسابی بخونم دعا که دیگه هیچی تو اصلش موندم دعا که فرعشه


مامان سارا خیلییییییییییی دوستت دارم
مادر(رادین و راستین)
26 دی 91 3:05
سلام مریم جون
آرامش و شادیها و خانواده ی مهربونتون پایدار باشه ...... الهی آمین

از این روزها تا می تونی استفاده کن و از آریا جون عکس و فیلم بگیر .... عزیزم داری به دوران لجبازی آریا جون نزدیک می شی ...
امیدوارم که همیشه سلامت باشی.
خداروشکر می بینم از بی خوابی نمی نویسی ... انشالله خواب گل پسری خوب شده ؟

اون بازی نی هارو هم ما می کنیم ..... رادین دوست داره

جریان آدامس توی با سن هم خیلی بامزه بود منم کلی خندیدم ...... انشالله که دیگه از این آدامس ها براش استفاده نکنی و همیشه سلامت باشین


بهشاد خیلی خوشحال می شم وقتی اینجا می بینمت
متشکرم
آره خوابهاش که بهتره گاهی صبح که دیر پا میشه مثلا 12 دیگه نمی خوابه تا شب ولی در عوض شب دیگه 11 خوابیدیم این خیلی خوبه ، گاهی شبها هم که ظهر می خوابه که ما همون ساعت 2 می خوابیم عادت کردیم دیگه
خدا رو شکر
نیلوفر
26 دی 91 8:59
تولدتون مبارک باشه عزیزممممممممم


ممنونم نیلوفر عزیزم
شهره مامان مینو
26 دی 91 9:45
وای مریم جونمثل همیشه عالی بود...من چرا این بازی با ابدکنک رو انجام نداده بودم خیلی باید هیجان انگیز باشه.... همه چیزهای خوب ارزونی خودن و خونواده ی مهربونت ...اینکه همیشه از واژه ی خوب استفاده کردی هم فوق العاده بود و مطمئنم که کار درستی کردی...
اون بازی با نی ها خیلی خوب و هیجان انگیزه این یکی رو انجام دادیم قبلا...
عکسش هم شیطونی ازش میریزه... فداااااااااااااااااش


شهره ام خوشحالم دوست داشتی
مرسی از محبتت
شهره مامان مینو
26 دی 91 14:53
سلام مریم جون.کامنت قبلی من تایید نشده یا نرسیده؟ راستی این ادرسی که گفتم درمورد فلسفه و کودک... http://pac.org.ir/fa
شهره مامان مینو
26 دی 91 15:07
نه عزیزم خصوصیه که دیشب بود امروز صبح یه کامنت بلند بالای عمومی برات نوشتم نرسیده؟
شهره مامان مینو
26 دی 91 16:04
واااااااااااااااااای معرکه بود مریم جون من هرچی دارم فکر میکنم ما چرا این بادکنک بازی رو انجام ندادیم یادم نمیاد اخه بازی به این باحالی رو چرا من با مینو امتحان نکردم؟؟؟؟
اون بازی با نی ها هم خیلی عالی بودن...راستی درمورد اینکه بهش نمیگی کار بدی کردی و بیشتر از خوب انجام ندادن استفاده میکنی واقعا کار درستیه...
تو مادر خوبی هستی مریم جون اینو از برق چشمای وروجک خونتون میشه فهمید...
خدا همیشه لبخند رو توی نگاه و روی لبهاتون حفظ کنه....
اینارو صبحی نوشته بودم که انگار نرسیده...بازم برمیگردم پیشت البته اگه رسید این دفعه



عزیزم ممنونم شما لطف دارین و البته همچی هم معرکه نیست به خدا کاری نکردیم که خواهر
خدا از خواهری کمت نکنه
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
28 دی 91 16:35
سلام.
ای نترکی که عکس لختی پختی عروسیت داره روی میز چشمک میزنه.



ای نترکی چشات رو درویش کن
بعدشم فقط موهام پیداست کجاش لختی پختیه
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
28 دی 91 16:36
وا؟!
چه اداها!
مردم کامنتاشونم جواب میدن تازگی ها!


نه پس فکر کردی همه مثل تو ، طاقچه بالا می ذارن و می رن کربلا و کسی رو هم تحویل نمی گیرن و فقط با از ما بهترون دم خورن ؟
نه پس فکر کردی همه مثل شما بی معرفت بیدن
اییششششش
خانوم ما جنوبی بیدیم مثل شما شمالی ها که نیستیم ، خونگرمیم
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
28 دی 91 16:37
میگم رنگ مبلاتون اصلا به رنگ فرشاتون نمیاد.

+
آیکون خواهرشوهر!


یعنی می خوای الان به من بربخوره ؟
پس بیای از نزدیک خونه زندگیم رو ببینی چی می گی ؟
خدمتتون عرض کنم خوشبختانه و یا بدبختانه ما اصلا در قید و بند مد نیستیم اول اینکه ما وسایل زندگیمون رو یک جا نگرفتیم و هی یکی یکی گرفتیم
این فرشه رو داشتین از اول
بعد اون مبلا رو گرفتیم چون همسری دیسک کمر داره و سختش بود هی بشینه زمبن و بلند بشه
ما کلا هیچی مون به هیچی مون نمی یاد
ساده بگم دهاتیم
فهیمه مامان سینا
28 دی 91 23:04
از اون قضیه شیاف خندم گرفت
آفرین چه مامان با حوصله ایچه بازیهایی...

مریم چرا عکسها واسه من باز نمیشه؟؟چند بار رفرش کردم!!


مرسی که سر زدی فهیمه جون
عکسها که مشکلی ندارن نمی دونم ، باز امتحان کن درست می شه
مامان جوجه طلا
29 دی 91 8:37
مامان آریا جون همیشه شاد باشین.
چقدر بازیهاش جالبه.


ممنون عزیزم خیلی لطف داری گلم
مامان پریناز
29 دی 91 9:07
خصوصی گذاشتم....
فاطمه
30 دی 91 1:19
آبجی چه خبر از تولد؟

قهری؟


نه عزیزم چرا قهر باشم
تولد که هیچی اوضاع امتحانای همسری بود ، یعنی روز قبلش و روز بعدش امتحان داشت و از قبل هم هیچی نخونده بود، واسه همین نگرفتیم و دیگه هم فکر نکنم بگیریم
تولدی که سر موقع خودش گرفته نشه همینه
مادر(رادین و راستین)
30 دی 91 3:33
سلام خانمی همیشه نطراتت با بقیه فرق می کنه برام جالبه که می خونمشون ... ممنون که بهم سر می زنی در مورد تصویرم ... عزیزم من یه مادر خیلی خیلی معمولی هستم نه اهل مد هستم و نه فشنم یعنی وقت نمی کنم. شاید یه روز عکسم رو برات ایمیل کردم اما بهتره یه بار که اومدی تهران بیای ببینیم ... متاسفانه من بعید شهر شما بیام. منتظرتم
مامان بردیا
30 دی 91 8:34
مریم جون من که اومدم پستت رو خوندم کهپس چرا فکر کردی نیومدم سر بزنمدر کل یه کم گرفتار کارهای خونه جدید هستیم هم من هم بابای بردیا کمتر میرسم بیام اما هر روز بالاخره یه سر کوچولو هم میزنم وبه وبلاگ گلهای دوست داشتنیم میزنم دوستتون داریم
عاطفه
30 دی 91 20:26
وااااااااای تولدت مبارک ایشاله 120 ساله بشی تا عروست سیر مادرشوهر بشه.......................عاشق آریا شدم خیلی شیرین زبونه....وااای چه باهوشه......کلی خندیدم...روحیه تمعوض شد...مرسی مریم مهربون مامان نمونه
مامان كسري
2 بهمن 91 10:40
چه عكس پر معنايي !!!!
فاطمه مامان صبا
3 بهمن 91 19:18
کماکان مصرم که یکی از نمونه ترین مادرهایی هستی که تا حالا دیدم با اینهمه مشغله و کار بازم با آریا بهترین بازیا رو می کنی ایول داری به مولا
یعنی آریا باید روزی هزار بار شکر خدا کنه که تو مامانشی مریم خانوم گل


عزیزم خواهش می کنم نفرمائید
هر مادری برای فرزندش نمونه است هر کسی به شیوه خودش مادری رو در حق فرزندش تمام می کنه
شما لطف داری به من ، ممنونم گلم
رعنا
15 بهمن 91 21:56
عزیز دلم آریای نازم چقدر دوست دارم از نزدیک بغلت کنم چرا که خیلی خیلی رفتارهات شبیه پسر منه ببوس این پسر نازم رو مریم
مامان مهرزاد جان
17 بهمن 91 9:56
خیلی زیبا و جالب بود انشااله کنار خانواده خوب و خوش باشید _________*___*___*__*_______****** __________*___*__*________**:::::: ______________*__*_______**:::::::: _______________*__*_____**::::::::: ________________*__*___*::::::::::: _________________*_*__*:::::::::::: _____**********____##*:::::::::: ___**:::::::::::::::::: ^^*::**:: __**:::::::::::::::::::^^^**::::::::::: ___**:::::::::::::::::::::^^ ^*::::::::::: _____**:::::::::::::^^*::::::::: __________****::::::::::::^********* ____________**::::::::: ___________**:::::: _______.oº º .****** ……O º * *.° º ...° ....O .......°o O ° O .................° .............. ° ............. O .............o....o°o .................O....° ............o° °O مهرزاد به روز شده منتظرتون هستیم یادگاری یادتون نره