با تو در گیر آرامشم
اول از همه عذر می خوام بابت بد قولی که کردم علتش فقط مریضی آریا و خودم بود که خدا رو شکر الان خوبیم ولی رفتم عکسها رو دیدم چیز قابل عرضی توش نبود ، یعنی برای خودمون خیلی پر باره هاااا ولی قابل عرض برای دوستان شاید نباشه همین شد که دست و دلم نیومد بذارمش و گفتم بذار دو تا چیز به به درد بخور هم اضافه کنم بعد بذارم . باشه دوستاااااااااااا؟ مرسی
کودک دو سال و دو ماهه خونه ما:
حتماً و یقیناً همه مادرها نماز خوندن با اعمال شاقه رو تجربه کردن و من نه اولیش هستم و نه آخریش
هر چند کلا نماز من تا سقف خونمون هم بالا نمی ره چه برسه بخواد مورد قبول حق واقع بشه اما خوب یعنی خودمو مسخره کردم با این نماز خوندنم
معمولا نماز ظهر و عصر به همه چی شبیه هست جز همون نمازه ، یعنی تو نماز الاکنگ که میشیم ، کلبه چادری بچه که می شیم، عروسک خیمه شب بازی هم که میشیم ، در و آسانسور هم می شیم ، تازه تو نماز پشه کش هم می گیریم دستمون پشه هم می کشیم
خدایا می دونم خودت هم اون بالا خنده ات می گیره از این نماز خوندنه یه چیزی هم بهمون می دی که نخونیم باقیش رو ، ببخش دیگه این هم سر همه اون کارایی که کردیم و انشاء اله می بخشی
اول که میاد زل می زنه تو چشاااااااااام اینقدر مظلوم هزار بار می گه مامان ، مامان ، مامان تا دلت بسوزه و حداقل یه بار نگاهش کنی
بعدشم که می گه در رو باز کن بیام تو چادرتو باهام خم و راست می شه و بعد اون قسمت سجده اش رو من فکر کنم باید رو باسن آقا سجده کنم.
وقتی هم که فرتی می ذارمش کنار و می رم سجده در حالیکه چار چنگولی چادره رو گرفتم که از سرم نیوفته ، می گه مامان مواظب من باااش ! یعنی که بهش برخورده گذاشتمش کنار
چه می دونم می ره پش کش رو ور می داره میاره و تو نماز من بیچاره اصراااااااااااار که مامان سوسک بکشیم
یا اینکه میااااااااااااد نزدیک هی می گه مامان چی داری می گی و من هم نمازم رو بلند بلند می خوانم بلکه اون بفمهه که چی می گم خودم که هییییچ و تکرار می کنه : بحمده - سبحان اله
سوار شدن هم که جز لاینفکش هست
نماز یا نمایش چه عرض کنم وقتی تمام شد ، مامان تموم شد ؟
بله مامان خیر سرم
قبول باشه مامان
خیلی ممنون پسرم، قبول حق ( جون عمه ام حتماً قبوله اصلا نگران نباش )
از دکترش که برگشتیم من زودتر اومدم بالا چون می خواست کمی تو کوچه قدم بزنه ، وقتی اومد خونه من روم به دیوار ، توالت بودم اومده پشت در و آواز می خونه اینجوری :
ماماااااااان مرییییم کجاااااااااااااااائی ؟ پس چرا تو نمی یاااااااااااااااااایی ؟
من هم اون تو
بعدشم فریاد می زنه : مامااااااااااااااان زود بیا بیرووووووووون بابا علی جیش داره نباید تو شلوارش جیش کنه
شبه می خوایم بخوابیم ، من هم که کلا هی باید یکی یادم بیاره بابا بچه ات دیگه نی نی نیست ، هنوز به رسم قدیم دارم براش لالایی می خونم
می گه : مامان داری لالایی می خونی من بخوابم ؟
گفتم: بله مامان
گفت: قصه فیله رو بگو - قصه هاپو رو بگو
رسماً دیگه لالایی نمی گوییییم حیف شد هاااااا ولی
ناغافل یه گاز کوچولو گاهی که احساساتش قلمبه می شه از پام گرفت و من گفتم : آاااااااااااای
می گه : مامان دردت گرفت ؟
- بله مامااااان
گفت: اشکال نداره الان بوسش می کنم تا خوب بشه و بعد بووووووووس
سر همین سرما خوردگی اخیرش که یه دو روزی تب داشت من به بهونه تعویض پوشک براش شیاف گذاشتم و گریه کرد بعد هم سوار ماشین شدیم بریم دکتر ، داشتم آدامس می جویدم نگام کرد و گفت :
مامان آدامس کردی تو باسنم اذیتم شدم گریه کردم ؟
- نه مامان به خدا دارو بود هههههههههههههه دارو زدم که خوب بشی و دوباره ههههههههههههههه
من جداً تا نیم ساعت می خندیدیم
همه کابینت ها رو ردیییییییف باز کرده تا رسیده به اجاق گاز ، ازم می خوام که در فر رو هم باز کنم ، می گم چرا باز کنم مامان ؟ می گه تا مثل اینها بشه
شکر رو ورداشته می گه : این شکره ؟بله عزیزم
میگه : مثل نمک ریز و سفیده
کلا همش تو فاز تشبیه اشیاه به هم هست
مثلا یه چیزی رو می بینه که حالا یه جورایی شبیه کشتی هست از نظر خودش
خیلی از وسیله های اسباب بازیش رو و یا وسایلای خونه رو تشبیه می ده یا یه سری چیزهای واقعی
مثلا یه چیزی شبیه پشه کش پیدا می کنه می گه : مثلاً پشه کشه و شروع می کنه باهاش بازی کردن
مثلا فلانه ، مثلا اینه و مثلا اونه رو خیلی خیلی داره تو بازیهاش و خوب تو تخیل خودش تبدیلشون می کنه به اونی که میخواد، البته اون چیزی رو که ور می داره حتما یه جائیش به اون شی واقعی شبیه هست
البته این طرز فکر رو از خودمون یاد گرفته و بعد خودش پرورش داده ، به فرض یه چیزی رو که خطرناک بود می خواست باهاش بازی کنه ، من یه چیزی شبیه اش یا درست می کردم و یا پیدا می کردم و میگفتم مثلا این فلانه و اون هم خیلی خودشش می اومد از این مثال فرضی و قبول می کرد اان خودش استادی شده تو این کار و با این روش بازی هاااااااااا می کنه با خودش و با ما
تو هر خونه ای یه چیزایی هست که بچه فقط می تونه نگاهشون کنه ولی نمیشه دست بزنه مثلاً باباش ماهی ها رو گذاشته بود تو سطل آب که آب اکواریوم رو عوض کنه و من بارها گوشزد کردم مامان فقط می تونی نگاه کنی ،نمیشه دست کنی تو آب
می ره می ایسته و هی دستش رو عقب و جلو می کنه و تا می بینه من حواسم بهش هست می گه : مامان من پسر خوبم ، دست نمی زنم فقط نگاه می کنم
و البته این رو هم بگم در مورد مذکور آقا موفق شدن دستشون رو بالاخره تا آرنج کنن تو آب و شلپ و شلوپ و خلاصه هر چی هم بگی انداخت تو اون سطل ماهی های بیچاره منجمله ماشینش رو که احتمالا ماهی هاش هم از ماشین بازی بی نصیب نمونن
این رو که گفتم بیشتر هدف این بود که بگم در راستای منع کردن بچه و یا گوشزد کردن کار اشتباه ، ما غالباً از کلمه (خوب) استفاده کردیم و ندرتاً از کلمه ( بد ) ، به این شکل که اگر کار اشتباهی رو انجام داد می گم : مامان کار خوبی نکردی ، کارت اشتباهی کردی ، نباید این کار رو می کردی و یا اینکه کار خوبی نیست باید مثلا فلان کار رو می کردی ، یکی از این موارد در برابر کار نادرستش گفته می شه
و من خودم معمولا سعی می کنم حتی نگم کار بدی کردی
نمی دونم در هر صورت به این صورت درست هست یا نه ولی نتیجه اش خوب بوده ، همینکه ذهنیتی از بد بودن و کار بد کردن نداره خوبه
دیشب شکر ها رو ریخته رو فرش و بعد فورا خودش می گه : مامان من پسر خوبم ؟
گفتم : پسر خوبی هستی مامان اما عزیزم نباید شکر ها رو بریزی رو فرش و بعد هم ازش کمک می خوام که جمع کنیم
همه بچه ها قطعا نمایش بازی رو دوست دارن ما هم در روز بارها و بارها نمایش بازی می کنیم
آریا میشه دکتر و من مریض و یا عروسکهاش مریض
عروسکهاش می شن دوستاش و با آریا صحبت می کنن
آریا می شه نجار و چوبها رو با چاقوی پلاستیکی کیک بری اره می کنه
آریا می شه جوشکار و با نی های نوشیدنی جوشکاری می کنه
و ... ادامه داره همین طور و هیج وقت سیر نمی شه از نمایش بازی
گفتم نی های نوشیدنی
با این نی ها اگر تا الان بازی نکردین حتما امتحان کنید
نی نوشیدنی ماه هاست جزو اسباب بازی های آریاست
قیچی کوچولوش رو برمی داره و نی ها رو قیچی می کنه و تیکه قیچی شده می پره هوا و مامان هم بهر خندیدن دلبرک، یه اوووه می گه تا با هر بار قیچی شدن نی ، پسرک قه قهه بزنه
نی ها رو توی دستش جمع می کنه و یه شکلی می سازه شبیه مثلت و خوشحاااااااال می گه مامان ببین مثلثه و یا مثل بیضی و یا ذوذنقه
نی ها رو می زنه رو ماشیناش و ماشین ها رو می کنه ماشین عروس به قول خودش و یا باهاشون دودکش درست می کنه براشون
یا نی ها رو ور می داره و ماشین ها رو جوشکاری می کنه و یا در رو دیوار رو ( جوشکاری رو چند روزی که تو آپارتمان مامان بزرگش لوله کشی گاز می کردن دیده و کلییییییی هم با آقایون جوشکار دوست شده و از بس سوال پیچشون کرده و براشون زبون ریخته که بنده خدا رو شکل دو نقطه شدن)
آهان با نی ها فوت کردن تو لیوان آب هم که همه می دونین چه کیفییییییی می ده
داستان این نی ها هر روز تو خونه آپدیت میشه و نقش جدید می گیره
دستامو از بغل باز می کنم مثل بال هواپیما و از دور می دوم به سمت آریا و می گم آریا هواپیما از روی سرت داره رد می شه و وقتی که دارم ازش رد می شم میگم : ویییییژژژژژژژژژژژژژژژژژ و اون کلییییییییییی هیجان زده می شه و مثل اینکه واقعا یه هواپیما رد شده سعی می کنه که خودش رو جمع و جور کنه و از هیجان نمی دونه بخنده یا چیکار کنه و بارها تقاضا می کنه این کار رو تکرار کنم
روزهایی که اتاقش شلوغ و پلوغ میشه یه بازی داریم به نام این چیه ؟ البته بازی بچگی هاشه که از رنگ و رو نمی ره هیچ وقت
مامان تو این بازی بَرَرِه ای میشه و عروسک میمونی مورد علاقه اش رو برمی داره و با صدای میمونی برره ای می ره سراغ یه شی ای که روی زمین افتاده و می پرسه : داداشی داداشی این یعنی چه ؟
و جوابی که آریا می ده معمولا بسیار برای من جالب هست چون معمولا نام اون شی رو نمی گه بلکه حالت یا خاصیتی از اون شی رو می گهکه حقیقتا برای من هم جالبه نکته ای از وسیله رو می گه که من انتظار ندارم
مثلا من با همون روش ماشینی رو نشون می دم ، اون که از نحوه پرسشم ( برره ای ) و صدام خنده اش گرفته می گه فرضا : چرخش نیست یا وارو شده یا صورتیه یا ناراحته
یا می رم سراغ چیزهایی که شاید برای اون اسم مشخصی ندارن و و یکی یکی می پرسم و جوابهای تازه اش رو می شنونم و با دنیایی که اون اشیاء رو می بینه آشنا می شم
ما این روزها هی کاغذ با هم مچاله می کنیم پرت می کنیم تو سبد
کاغذ باطله ریز می کنیم و می پاشیم رو سر همدیگه
ظرفهای یه بار مصرف رنگی رنگیمون رو ( سبز و قرمز ) رو در میاریم و می گیریم جلو چشمامون تا اتاق رو سبز ببینیم و یا قرمز ، یادمه اولین بار چقدر آریا ذوق زده شد که همه جا رو سبز و یا قرمز می دید
و ما این روزها هی کتاب می خوانیم از نوع ورژن جدید که انشاء اله در پست معرفی کتاب حتما بهش اشاره میکنم
اما ... پـــدر
کسی که شادی روز و شب و ثانیه به ثانیه آریاست
یکی از بازیهاشون تعقیب بادکنک با دست و ضربه زدن به اون
این پست صرفاً جهت درج و ثبت خاطرات خوشمان با آریا جان بود و لاغیر