آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

من و پسرم آریا

کرختی های آخر سال

1391/12/26 14:05
نویسنده : مریم
882 بازدید
اشتراک گذاری

این روزهای آخر سال عین روزهای آخرین امتحان هاست ، اون موقع که مدرسه می رفتم و یا دانشگاه دقیقاً توی تمام سالهای تحصیل، همیشه به امتحان آخر که می رسیدم دیگه حال و حوصله خوندن نداشتم و خلاصه با چه وضعی می خوندمش.

این روزهای آخر سال هم عین اون روزها اصلا هااااا حوصله کارهای اداره رو ندارم و هر روز دارم روز شماری می کنم که کی می شه 30 ام ؟ هر روز فکر می کنم امروز روز آخری هست که میام سرکار

میام اداره و اصلا حوصله کار کردن ندارم و هر ارباب رجوعی که میاد کلی بد و بیراه تو دلم بهش می گم و دلم می خواد پرونده اش رو بزنم تو سرش متفکر، کلی زور می زنم تا مثل همیشه با آرامش و احترام و لبخند کارشون رو راه بندازم لبخند، بیچاره ها هم چقدر تشکر و ممنون و تعظیم می کنن که کارشون رو زود راه بندازم ، جالب اینه که وقتی خیلی تشکر می کنن و التماس دعا دارن من برعکس دلم می خواد پروندشون رو بندازم یه وری و تا فردا هم انجامش ندم، می دونین بیشتر واسه اینکه حال حرف زدن ندارم و هی باید جوابشون بدم: خواهش می کنم ، منتظر باشید صداتون می زنم و .... واااااااای

وااای این روزهای آخر سال دلم می خواد اصلا به حال خودم رهام کنن و کاری هم به کارم نداشته باشن

این روزهای آخر سال همه دوستان حقیقی و مجازی که دور و برم هستن مشغول امر شریف خانه تکانی هستند و ما ... نوووچ تو خونمون هیچ خبری از خانه تکانی نیست . چرا؟ چونکه همسر گرامی با خدای خود عهد بسته اند که تا جان در بدن دارند برن اداره کاراشون رو تموم کنند و من هم دست تنها عمراً دست به خونه تکانی بزنم ، مگه جون اضافی دارم ؟ خوب معلومه که نه ! حیف این گوشتام نیست واسه خانه تکانی آب بشه ؟ نیشخند

زن داداش جان میفرمایند که : چشمات خیلی داغون شده ها

ولی خوب بعدش که مامانم گفت : تو از همشون خوشکل تری یعنی هااااااا قند تو دلم آب شد ای جاااان

پسر جونم شاید یه روزی به چشمام نگاه کردی و گفتی چشمای مامان و بابام که ریزه پس این چشمای درشت من به کی رفته ؟باید بگم : هی مام یه روزی یه چشمی داشتیم مثل چشمای آهو نیشخند ولی خوب از بی خوابی و بد خوابی و خیره شدن به مانیتور کم کم کوچولو شد


نه روز به پایان سال 91 ، سالی که هیچ سال خوبی برای ایران و ایرانی نبود ، سالی پر از گرانی و تورم و استرس برای آینده کشور ، آینده بچه ها

ولی برای خانواده کوچیکمون سال خوبی بود ، پر از شیرینی و حلاوت بزرگتر شدن آریا، دو ساله شدن آریا

پر از لحظات نابی که هر پدر و مادری این اولین تجربه های بچه داشتنش رو تا همیشه توی ذهنش ماندگار نگه می داره و همیشه با افتخار و خرسندی ازش یاد می کنه

متاسفانه هیچ نقطه پر رنگی از عیدهای دوران کودکیم به یادم نمی یاد، در واقع برای ما بچه های نسل جنگ و خصوصا ما جنوبی ها ، توی چند سال اول زندگیمون چیزی از عید رو احساس نکردیم ، خوب حداقل خانواده ما که اینطور بود

ولی وقتی که هفت ، هشت ساله شدم خوب یادمه که همه دلخوشی عیدهای ما رفتن به شهرستان و خونه بابابزرگ بود ، خونه بابا بزرگ با درخت گل ابریشم بزرررگ با اون بوی مست کننده اش و تاب طنابی ای که به درخت بسته شده بود و اون گودی ای که زیر تاب به خاطر رفت و برگشت پای ما ایجاد شده بود، اینقدر تند همدیگه رو تاب می دادیم که می رفتیم تا توی برگها و برمی گشتیم ، و اون شیر آبی که توی حیاط بود و اون درهای قدیمی دو لنگه چوبی

اون سنگ قلوه های خوشکلی که کنار جاده خونه بابابزرگ بود و ما وقت برگشتمون که منتظر مینی بوس بودیم کلی بازی می کردیم باهاشون و اون گردترین هاش و خوشکترین هاش رو جدا می کردیم و یادگاری با خودمون می آوردیم خونه و باهاشون یه قل دو قل بازی می کردیم

اون عیدهای بیست تومنی و پونصد تومنی ، اون پولهای خشک ، خیلی می چسبید بهمون ، یادمه که عموی پولدارم! بیست تومن عیدی می داد و بابابزرگ پونصد تومن !!!!و چقدر من بدم می اومد وقتی از عموم عیدی می گرفتم و بارها دستش رو پس می زدم و اون می گفت عیدی هدیه است نمیشه قبول نکرد و من با کراهت قبول می کردم ، چون اصلا دوستشون نداشتم

و البته گاهی خیلی دلم می گرفت از تبعیض بین نوه ها ، خوب اغلب بزرگترهای اون موقع فکر می کردند که بچه ها چیزی متوجه نمیشن ، چیزی رو درک نمی کنن ، فراموش می کنن اما خوب واقعا اینطور نیست

و بزرگتر که شدم ، شاید 13 ، 14 و 15 ساله یادمه که خواهر بزرگم با اون همه کوه هنری که توی وجودش نهفته بود برامون با کمترین امکانات سفره هفت سین پهن می کرد و بعد از ازدواجش دیگه هیچ وقت تو خونه ما سفره هفت سین پهن نشد

ولی خوب اگر بخوام یه جمع بندی کنم و نظرم رو درباره عیدهام ، عیدهای کودکی تا جوانی و خانه پدری بگم ، اینه که : عیدها رو  دوست نداشتم و برام جذاب نبود اونقدر که عمیقا خوشحال و راضیم کنه ، اونقدر که خاطره های خوب از خودش توی ذهنم به جا بذاره


عیدها که می شه بیشتر حواسم به بچه ها هست ، همیشه می گم عید مال شادی بچه هاست

عیدها که میشه شاد کردن آریا در کنار شاد کردن بقیه بچه ها برام مهمه و اگر بشه همه بچه های دور و برم  رو باهم سر سفره هفت سین حاضر می کنم و همشون رو توی شادیمون سهیم می کنم

دوست دارم به بچه های دور و برم عیدی بدم که واقعا خوشحالشون کنه نه اینکه یه چیزی بذارم کف دستشون اندازه رفع تکلیف بدون در نظر گرفتن احساسات و علایق هر کدوم

می دونم که همین بچه های کوچیک دور و برم بعدها پیش خودشون درباره من قضاوت می کنن ، خوب دوست دارم جوری براشون باشم که همیشه خوشحال و مشتاق باشن برای دیدنم

و آرزو می کردم که کاش همه پدرها و مادرها می تونستن و این توان رو داشتن که عیدها رو برای بچه ها زیبا کنن و کودکیشون رو پر کنن از خاطره های خوب

والبته همه می دونن که بزرگترین هدیه و آرزو  برای بچه ها یه خونه و خانواده پر از عشق و شادی و آرامشه


همیشه دوست داشتم مسیر حرکتم توی زندگی رو به بالا و پیشرفت باشه ، این پیشرفت شامل همه چی میشه ،از نظر خودم حذف یکی دو موردی که فقط باعث پس رفت تو زندگیم بود خودش یه نوع پیشرفته ، خلاصی دادن خودم از وابستگی های بیخودی که هیچ عایدی نداره که هیچ کلی هم آدم رو به اون ته تهای چاه جاهلیت می اندازه ، از این بابت خیلی خوشحالم

باید بشینم و فکر کنم و تصمیم بگیرم که این سال جدید دوست دارم چه نوع پیشرفتهایی داشته باشم ، پیدا شون کنم و براشون در این سال جدید وقت بذارم و آخر سال نتیجه سنجی کنم


امروز نوبت کارهای چیتان پیتانی دارم به قول مامان طهور مهور (طهورا) ببینیم چه درآید؟! با کلی ظرف نشسته و  یه اجاق گاز درهم گسیخته که دارن عاشقانه صدام می زنن : مریم خااانوم ، ای کدبانو ، ای مهربانو بیا دست نوازشی بر ما بکش ، و اینکه خیلی هم خوابم میاد و دلم از اون خوابهای زمستونی میخواد ، البته می دونم که تا شب به وصال این آرزوی کوچک اما بزرگ نخواهم رسید

دیشب اما به آرزوی دیرینه ام رسیدم ، 10 شب تو رخت خواب بودم ولی چه زود صبح شد

 

پینوشت : کارهای چیتان پیتانی هم انجام شد ، خیلی خوب شد ، اون اجاق گاز و ظرفهای نشسته هم به وصالم رسیدند شب با خاطری آسوده به رخت خواب رفتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

مریم مامان محمد رضا
20 اسفند 91 10:10
آخر سال معمولا همه همین حالت رو دارن . خسته از یکسال پر تنش و پر از استرس و تورم
من خاطرات قشنگی از عید دارم دلم میخواد این خاطرات برای پسرم هم تکرار بشه.
باهات موافقم قشنگترین لحظات عید شادی بچه هاست.

با آرزوی شادترین لحظه برای شما و همه کودکان


خوشحالم براتون
من هم امیدوارم از این به بعد بهترین روزها رو توی عیدها داشته باشم
امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید
شهره مامان مینو
20 اسفند 91 14:12
به به چه پست همه چی تمومی... دلم رفت برای خونه قدیمیه ابابزرگم که کلی درو حوض ابش بازی میکردیم...من از عید خاطره های خوب زیاد دارم و میدونم که خیلی هاشو مدیون وجود و مقاومت و سرسختیه شما جنوبی ها هستیم ول یخب متاسفم که کودکی خیلی از بچه های اون زمان به جنگ گذشته و بچگی بچه های الان به نداری و فقز و تورم و توهم و ترس از جنگ میگذره...
امیدوارم که اریای گلم همیشه در کنار بابای مهربون ومامان خوشگل خانومش بهترین لحظات و شادترین عید هارو تجربه کنه...
من هم هنوز خیلی از کارهای خونه تکونیم مونده که حوصله ندارم برم سراغشون... خدایا همتی...

آره خودم وقتی تائید کردم متوجه شدم چه پست طولانی ای شد !
خیلی خوشحالم که از عیدهای کودکیت به خوبی یاد کردی
من گفتم تا همین یه ذره از خاطرم پاک نشده بنویسم برای آریا به یادگاری تا بدونه بچگی های مامانش رو
انشاء اله خونه تکونی هم به سلامتی تموم بشه و سال خوبی داشته باشین. بوووس
سمیرا مامان آنیتا
20 اسفند 91 14:51
منم روزهای اخر سال اینجوری ام .. عمرا حس حرف زدن هم ندارم
میگم مریم خانوم به ما چی عیدی میدی که مشتاق دیدنت شیم ؟ کودک درون من خیللللللللی حساسه ها


ای جااان کودک دروووون
بذار فکر کنمم؟! پفک خوبه ؟ یا یه عکس چیتان پیناتی از خودم ؟!
مامان پریناز
20 اسفند 91 15:10
الهی آخر سال حسابی انرژیتو گرفته ها...به قول مامان من همیشه دم عید میگه:عید بیاد تموم بشه بره یه استراحت کنیم!!
برای امر شریف خونه تکونی دیگه به کمر مبارک یه تکون بده وقتی نمونده هاااااااااا....اونجاکارگر نمیگیرن؟برای کارای اساسیت بیاد کمکت ؟
من از عید همیشه خاطره های خوب داشتم...حتی از اون 10 تومن بیست تومنا هم ذوق زده میشدم!
خوشگل بانو میخوای موهاتو چه رنگی کنی؟؟برو بلوند کن کامل فکر کنم بهت بیادا ولی نه هی مجبوری بری ریشه هاتو اصلاح کنی.ولش کن!!
انشالله سال جدید سال سرشار از شادی و موفقیت برای خودت و اطرافیانت باشه

آره واقعا خسته شدم دلم می خواد چند روزی سه نفرمون کنار هم استراحت و تفریح کنیم
خوشحالم که خاطره های خوبی از عیدهات به یاد داری
دیروز رفتم چیتان پیتان کردم خوب شد خوشم اومد
چرا اینجا هم کارگر می گیرن ولی من دوست ندارم کارگر بیاد، ترجیح می دم هر فرصتی پیش اومد خودمون کارامون رو بکنیم، راستش مقید نیستم که حتما قبل از عید خونه تمیز بشه ، بی خیال
امیدوارم سال خوبی داشته باشید
مامان بردیا
21 اسفند 91 8:56
خیلی قشنگ نوشتیها نمرت 20 من رو بردی به سالهای کودکیم منم حسهایی شبیه به تو داشتم واز عیدی دادنهای عموم اصلا خوشم نیومد واز تبعیض بین نوه ها متنفر بودم اخ باید بگم چه عیدهای بدی بودولی الان سعی میکم برا پسرم عیدهای خوبی داشته باشم عزیزم خودت رو خسته نکن به قول مامانم همیشه کارها انجام میشه اما من کمرم تو اسباب کشی وتر وتمیز کزدن شکستقربونت برم برای هر 3بهترینهارو ارزو میکنم


اگر به پای بدجنسی نذاری، خوشحال شدم از اینکه یکی حالم رو عمیقاً درک کرد و خودش هم تجربه من رو داشت، اینجوری فکر نمی کنم که فقط من بودم انگار، ولی خوب ناراحت هم شدم که تو هم از عیدهات و عیدی هات راضی نبودی، آره همینطوره با کمک خدا آدم می تونه زندگیش رو تغییر بده ، سرنوشتش رو ، و من هم می خوام زندگیم رو از این بعد طوری بگذورنم که از گذشتنش با لبخند یاد کنم و بهترین خاطره ها رو از خودم برای اطرفیانم و خانوادم به جا بذارم
زهرا مامان روشا
21 اسفند 91 9:15
الهی مریم جون خیلی خیلی از احساساتت قشنگت لذت بردم ، بنویس دختر خیلی خوب می نویسی این قدر خوب که نتونستم تا آخرش نخونم ....

امیدوارم امسال هم با پسر و شوهرت شاد و سلامت باشین و حسابی از ته دل بخندید

مهم اینه مگه نه
خونه تکونی رو هم ولش کن بابا تو که تو این پست خوب دلتو تکوندی خسته نباشی

مرسی عزیزم
راستش فکر نمی کردم اینقدر طولانی بشه هرچی فکر تو سرم می چرخید رو نوشتم به اضافه هر چی از عیدهای کودکیم یادمه برای یادگاری به آریا
آره واقعا همینطوره دلم خونه تکونی شد اساسی
خونه رو هم ولش کن
نیلوفری
21 اسفند 91 9:27
سلام مریم جون

امسال سال ِ خوبی برای منم نبود
همش مریضی و عمل و بستری بودن تو خونه و ...

امیدوارم سال جدید سالی پر از سلامتی و شادی باشه

برای همههههههههههههه

انشاء اله
انشاء اله
خصوصا برای دوست خوبم نیلوفرم
نیلوفری
21 اسفند 91 9:28
چیتان پیتانهایتان هم مبارککککککککککککککک

به سلامتی و دلخوشی

وای مرسیییییییییی عزیزم
سارا مامان آرام
21 اسفند 91 9:30
سلام دوستم
منم مثل تو هیچ کاری برای خونه تکونی نکردم ، چون همسری نیستش و دست تنها خیلی سخته یعنی واقعاً جونش رو ندارم
فردا دارم میام بوشهر ، عروسی داریم
چقدر قشنگ نوشتی در مورد عید


خونه خودش خودش رو می تکونه هی هی هی
به سلامتی - خیلی مواظب خودتون باشید
انشاء اله که خوش بگذره
وفا مامان پارسا
21 اسفند 91 10:52
مریم همشو خوندم
خوب حالا شروع می کنم : اول بگو موهاتو سرو و صورتو چیکار کردی ؟من یکی دوماه پیش که تهران بودم رفتم موهامو قهوه ای شکلاتی کردم حالا خیلی دلم می خواد برم روش هایلایتای طلایی پراکنده بزنم اما می دونی که نمی شه خواهر پسرک که 4-5 ساعت نمی مونه پیش باباش من برم بقول تو چیتان پیتان ..
راست می گی باید بچه ها رو شاد کرد .. پارسا هرروز از باباش می پرسه چند روز تا عید مونده بابا؟ از پارسال که چیزی یادش نمیاد اما عکساشو که می بینه سر سفره هفت سین کلی ذوق می کنه میزو نشون می ده می گه مامان عیدو اینجا درست می کنیم؟
بمیرم برای نسل خودم که گل بچگیمون توی آژیر چنگ و فیلمای صدام گذشت .. من همش فکر می کنم کی مسئول این عذاب روحی که بچه ها کشیدن تو اون سالها اونم بچه های جنوبی من چندتا دوست دارم که برای عید 4-5 سالگی شون دیگه پدر نداشتن
هعی ..
امیدوارم عید شادی در کنار اریا گلتون داشته باشین کلی خوش بگذرونین ..
ما یه بسته ماشینای فلزی کوچولو گرفتیم که هر روز به پارسا یه دونشو بدیم .. همسرم می گه هر روز عید باید ادم عیدی بگیره تا شیرینی عید تو یادش بمونه نامزد هم که بودیم 13 تا کادو کوچولو هر روز صبح بهم می داد

وفا واقعا ما دهه شصتی ها - 58 تی ها - 59 یی ها همه نسل سوخته ایم واقعا چقدر دلم سوخت بیشتر برای اونهاایی که پدرشون رو از دست دادن
وفا ممنونم که اون ایده خوب رو بهم دادی برای کادو دادن
همسرت چه ایده قشنگی داشته بینهایت خوشم اومد
.آزی.
21 اسفند 91 15:53
مریم جان اصلا ناراحت نباش. من 26 عازم سفرم یعنی کلا 5 روز وقت دارم و هنوز هم تو خونمون هیییییچ خبری از خونه تکونی نیست.


امیدوارم سال خوبی داشته باشید و مسافرتتون هم خوش بگذره به سلامت برید و برگردید
فرزانه مامی مرصاد
21 اسفند 91 16:38
سلام
اره والا منم همیشه میگم این چند روز آخر اسفند اضافی هستش
حوصله ادم سر میره انگار
من خیلی خوب یادمه بچگی هامو-عید ها
دم عیدا
خیلی حال و هوای خوبی داشت
ولی نمیدونم چرا هرچی بزرگتر میشم شور و حالش کم میشه
شاید چون من بزرگترشدم حس میکنم
تو درست میگی عید مال بچه هاس
قربون چشای آهویی تو وآریااااااااااا


مرسییییی عزیزم
فاطمه
22 اسفند 91 1:04
آبجی شرمنده یه مدت نبودم
الان هم شدید شدید سرماخوردم
فردا هم اگه خدابخواد از طرف مدرسه عازم مشهدیم
به یاد تو و پسرکوچولوی نازت هستم
دعام کن اونجا حالم بهتر شه

راستی پیشاپیش عیدتم مبارک
عید آقا آریام مبارک


وای چه خوب این روزهای آخر سال نود و یک رو با زیارت امام رضا به اتمام می رسونی ، چقدر خوب ، سلام من رو هم برسون - مواظب خودت خیلی باش
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
22 اسفند 91 7:54
ای خدا لعنت کنه اون کارمندایی رو که کار مردم رو راه نمیندازن به بهانه های مختلف.


یعنی نرجس اگه دستم بهت نرسه
من کی گفتم کارشون رو راه نمی اندازم
ووووی چه نفرینی هم می کنه از ته دل
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
22 اسفند 91 7:55
از چیتان پیتانات بیشتر بگو...


مثلا چی بگم ؟ خوشکل شدم دیگه
رعنا
22 اسفند 91 7:57
سلام مریم جان
چقدر قشنگ حست رو نسبت به روزهای اخر سال گفتی
خداییش منم همینطورم ..به خصوص که چون مشغول درست کردن سفره هفت سین هستم هنوز شروع به خونه تکونی نکردم

وای اسکناسهای پونصد تومنی و خوب اومدی..یادش بخیر

امیدوارم امسال یکی از بهترین عیدها واسه شما و آریا جان باشه


باز خوش به حال شما یه هنری داری سفره هفت سین بچیینی من چی ؟
منم امیدوارم سال خوبی داشته باشید
گلبرگ
22 اسفند 91 10:39
بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی؟
صدات میاد... اما خودت کجایی؟
وابکنیم پنجره ها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟


وای چه شعر قشنگی - حتما حفظ می کنم می رم به آریا می گم - مرسی
مامان جوجه طلا
22 اسفند 91 10:59
واقعا این آخر سالی آدم خیلی کار داره تمامی هم ندارن .

همه چیزو خوب بیان کردی آفریم امیدوارم شاد و قبراق به خودت برسی و سه نفری لذت ببرین در کنار هم.

یه خسته نباشی به مادر نمونه .


مرسی عزیزم که همیشه محبت می کنی و به من سر می زنی
امیدوارم شما هم سال خوبی داشته باشید
مريم مامان آريا
22 اسفند 91 11:51
سلام مريم جون
شرمنده فرصت نکردم بيام
الان نيم ساعته دارم وبلاگتو ميخونم و کلي غصه ميخورم با اينکه خونه دارم مثل شما به آريا نمي رسم
ممنون از اينکه هربار ميام بهم ايده ميدي و تشويق ميشم با پسرم بيشتر بازي کنم.
انشالله سال 92 سالي پر از شادي آرامش سلامتي و خوشي و ارزوني براي همه باشه


ای بابا مریم جون این پسته که بازی توش نبود که
چرا غصه ؟ خوب طبیعی هست وقتی همش تو خونه باشی دچار روزمرگی میشی
انشاء اله سال 92 برای شما هم سال پر بار پر از سلامتی و شادی باشه
گلبرگ
22 اسفند 91 13:29
شعرش طولانیه...
اول می خواستم همشو برات بنویسم...
میام سر فرصت همشو برات می نویسم


مرسی عزیزززززززززم
نرگس مامان طاها و تارا
22 اسفند 91 14:00
جونم به اين پست پرو پيمون و همه چي تموم:
دست از تنبلي بردار و خونه تكوني شروع كن.هنوز بهار نيومدي زدي رو خط تنبلي؟بابا بهاره اونم يه بهاره خاص در كنار آريا دوساله چيزي كه ديگه تكرار نميشه.با ملتم سر جنگ نداشته باش...مريم چشم آهويي شاد باش عزيزم تا آريا حس كنه داره بهار بياد
چقدر خاطرات بچه گيت برام جالب بودقربون اون دلت مهربون و پاكت برم كه اينقدر راحت احساسشو به همه مي گه.
عيدي قراره چي بدي به آريا؟
بابا پيشرفت يكم از اهدافتم با ما درميون بزرا شايد ما هم در سال جديد هدفمند شديم
مبارك باشه خوش به حا آريا با اين مامان خوشكل و بلا...


وااای چه عجب
آره خودمم می دونم این پسته یه کم حال گیری بود و شادانه نبود
حتما انشاء اله قبل از عید تو همین هفته یه پست شادانه می ذارم
اهدافم رو هم می گم چشم
خونه تکونی دست تنها نمی شه . میشه؟ نمی شه به خدا
محبوبه
23 اسفند 91 0:15
چه پست باحالی بود
برات تعطیلات دلخواه و خوشی رو آرزو دارم مریم.


ممنونم
منم سال خوبی رو برای شما آرزو می کنم عزیزم
امیدوارم بهتون خیلی خیلی خوش بگذره
گلبرگ
23 اسفند 91 0:35
بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی؟
صدات میاد... اما خودت کجایی؟
وابکنیم پنجره ها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدو آورد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل
باغچه ی ما یه گلدون
خونه ی ما همیشه
منتظر یه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود
آخ... که چه زود قلک عیدیامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفا رو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهارو دوست داشت
واشدن پنجره ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
منو با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف، یه حرف، حرفای من کتاب شد
حیف که همش سوال بی جواب شد
دروغ نگم، هنوز دلم جوون بود
از صب تا شب دنبال آب و نون بود



واقعا ممنونم از اینکه اینهمه زحمت کشیدی مرسی
خیلی شعر قشنگیه
نی نی قتو
23 اسفند 91 9:42
سلام با طراحی تقویم سال1392 همراه عکس دلبندتون یک هدیه زیبا کنار سفره هفت سین ویادگاری برای دوستانتان داشته باشین ویک عکس طراحی شده رایگان از ما هدیه بگیریدhttp://ninifoto.ir/post/36-1.html
وفا مامان پارسا
23 اسفند 91 11:08
وای مریم گفتی اچار پیچ کشتی .. این بچه ما همیشه یه دستش اچار فرانسه است یه دستش پیچ کشتی داره همه چیو درست می کنه .. خدا نکنه از دهنمون بشنوه فلان چیز خوب کار نمی کنه بدو می ره وسایلشو می یاره می گه مامان من الان برات درستش می کنم .. تمام ماشیناشو توی سوراخاشون هی پیچ کشتی فرو می کنه یابه بدبختی چرخاشونو در میاره می گه این رینگش خرابه باید درست بشه اون کاپوتش داغونه من بلدم درستش کنم .. من خوشم میاد که اینقدر به این کارای مردونه علاقه داره .. اما خوب نقاشی هم جزو یکی از کارای روزانشه معمولا روزی یکی دوبار می ره بساط نقاشیشو میاره می شینه می گه حالا می خوام نقاشی کنم .. گاهی تنهایی نقاشی می کشه گاهی هم از من میخواد که باهم بکشیم اماباباش عمرا براش نقاشی بکشه غیر از یکی دوبار
فهیمه مامان سینا
23 اسفند 91 12:35
مریم دوبار دارم واست کامنت میذارم آخرم میزنه کد وارد شده صحیح نمیباشد میدونی چه قدر نوشته بودم وایییییییییییییییییی