آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

من و پسرم آریا

آبجی

1392/2/22 13:58
نویسنده : مریم
986 بازدید
اشتراک گذاری

آریای من یه آبجی داره که نسبت واقعیش با آریا ، دختر عمه است

آبجی ای که در تمام دوران بارداریم هر روز منتظر بود که کی این موجود کوچولو از شکم من بیرون میاد تا اون بتونه باهاش بازی کنه

آبجی ای که وقتی از بیمارستان به خونه اومدم، در حالیکه از راه پله بالا می رفتم، توی درب ورودی ایستاده بود و تا نوزاد توی بغل رو دید دستش رو گذاشت روی دهنش و یه کِل بلند کشید و کلی دست و جیغ زد

در تمام این دو سال و نیم این آبجی، مهربونی و محبت رو در حق پسرک ما تمام کرده و البته هنوز این خواهری کردنها ادامه داره

این آبجی و آریا بیشتر از خیلی خواهر و بردارهای واقعی به هم وابسته هستن و اگر چند روزی همدیگه رو نبینن دل تنگی هاشون سر به فلک می ذاره

وجود این آبجی برای ما خیلی خوب بوده در شرایطی که نمی تونیم فرزند دومی (فعلاً) داشته باشیم به خوبی برای آریای ما خواهری کرده و اینقدر ارتباط عمیق هست که شاید با خواهر یا بردار واقعیش این ارتباط برقرار نمی شد و بالطبع خیال ما رو کلی از بابت اینکه فرزندمون تنها نباشه راحت کرده

ما هم البته قدر این آبجی گل رو می دونیم و بهانه های مختلف و با روشهای مختلف محبت های صادقانه ش به برادر کوچولوش رو جبران می کنیم ، با خودمون هر جا برای تفریح می ریم می بریمش، کتاب براش می خرم و می خونم و ...

این اختلاف سنی 3 سال خیلی خوب بوده چون بی نهایت با هم سازگار هستن ، گاهی پیش میاد که جیغ آریا رو در بیاره اما خوب اینقدر آریا رو دوست داره که خیلی وقتها از حقش به خاطر آریا بگذره و میگه باشه آریا کوچیکتره

در راستای همین عشق و علاقه فراوان این دو تا به هم ، می خوام نامه ای رو برای یادگاری اینجا ثبت کنم، اولین نامه ای که برای آریا نوشته شده ، داستان هم از این قرار بود که این آبجی بدجوری تب کرد و سرما خورد و ما از ترس اینکه آریا مجدداً دچار اون تب وحشتناک بشه یک هفته ای از هم دور نگه شون داشتیم

تحمل این دوری برای آریا راحت بود چون کوچیک تره و این کوچیک بودن هم خاصیتش اینه که به کسی یا چیزی اون قدر عمیق دل نمی بندن و به راحتی بعد از ندیدنشون فراموششون می کنن

اما خوب برای اون سخت بود ، فراق آریا ، راهی نداشت گاهی از توی بالکن و از دور آریا رو توی ماشین می دید و همین براش کافی بود، تا اینکه یک روز از شدت دل تنگی این نامه رو برای آریا نوشت

( البته مامان بزرگ هرچی این آبجی گفته رو براش رو کاغذ نوشته )

اولین نامه به پسرم



پی نوشت 1: وقتی یه مقدار فاصله می افته بین نوشتن ها ، سر رشته از دستم در می ره، می خوام بنویسم ، خیلی چیزها رو ، شاید هم اندکی رو ، نمی دونم، این برای شروع بود تا دوباره سر رشته دستم بیاد

 پی نوشت 2: از اونجایی که من خودم دوست ندارم یکی ناجور غافل گیرم کنه ، جهت اطلاع به عرض می رسانم ما نیز وب گذر نصب کردیم، یعنی اینکه هر کی به این خونه سر بزنه و بره ما می فهمیم ، حالا دیگه خود دانی نیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

وفا مامان پارسا
22 اردیبهشت 92 14:05
اخی عزیزم .. چه با احساسن این بچه ها ادم فکرشو نیم کنه .. به نظر من بچه های توی سن پارسا و اریا با بچه هایی که دو سه سال از خودشون بزرگترن خیلی خوب مچ می شن و بازی می کنن برعکسش زیاد با همسن و سالشون حال نمی کنن .. پارسا هم با مجتبی پسر خالش که درست سه سال بزرگتره ازش خیلی خوب بازی می کنه همش می گه من عاشششششششششق مجتبی هستم .. یعنی بلدن باهم بازی کنن اونم خیلی با پارسا خوبه ..
خیلی نامه خاطره انگیزی می شه وقتی بچه ها بزرگ بشن .. خدا هردوشونو حفظ کنه



مرسی عزیزم- همین طوره که می گی- خدا رو شکر
فهیمه مامان سینا
22 اردیبهشت 92 18:30
میخواستم بی نظر برم هاولی چه خوب که پی نوشت و نوشتی و دیدم
حالا واسش نامه رو خوندی؟؟
چه قدر پر احساس...
چه قدر خوبه که یه همچین دختر عمه ای با یه همچین فاصله سنی داره
ماکه هر بچه ای دوروبرمونه یا یه سال بزرگترن یا یه سال کوچیکتر ...همیشه هم وقتی به هم میرسن دعوا و هل دادنو دادوبیداد دارن


ای ناقلا، تو هم فهیمه ! خوب مچ گیرون راه انداختم ها هی هی هی
فهیمه حالا باز همون ها هم که هستن واسه سینا ، خوبه
آره خدا رو شکر
فهیمه مامان سینا
22 اردیبهشت 92 18:37
یه چیز دیگه این وب گذرو چه جوری نصب کردی ؟؟بیا آموزش بده مام میخوایم

باشه میام بهت می گم
فهیمه مامان سینا
23 اردیبهشت 92 8:37
یعنی مریم جرات ندارم بی نظر برم
آموزش چی شد؟؟


میام می گم بهت قول می دم ، تا آخر وقت امروز برات می ذارم وبلاگت الان درگیر کارم
نرگس مامان طاها و تارا
23 اردیبهشت 92 10:23
چه با نمك.چه خواهر با احساسي.مي گم مريم حالا كه فهميدي اختلاف سني سه سال مناسب هست.آريا سه ساله شد دست به كار شو.
در ضمن منم مي خوام...خيلي هم مي خوام وب گذر.كلي دنبالش بودم.بيا به منم ياد بده


مرسی
خوب خواهرم من که نوشتم در شرایطی که امکان داشتن فرزند دوم فراهم نیست ، واقعا شرایطش رو ندارم الان
باشه میام می گم الان کار دارم
مریم مامان محمد رضا
23 اردیبهشت 92 11:07
عزیزم چه با احساس . خدا حفظشون کنه.

محمدرضا هم اصلا تمایلی به بازی با همسن خود نداره معمولا با بچه ای 4یا 5 ساله خیلی خوب مچ میشه. البته بیشتر به این خاطره که بزرگترها راه برقراری ارتباط با این کوچولوها رو یاد گرفتن.


آره همین طوره - مرسی عزیزم
شهره مامان مینو
25 اردیبهشت 92 13:55
ای جاااااااااااااااااانم چقدر احساساتی ... چقدر خوبه واقعا که تفاوت سنی مناسب و فاصله ی مسافتیه نزدیک دارن/.... خیلی برای هردوشون خوشحالم...


مرسی شهره جووونم
مادر(رادین و راستین)
28 اردیبهشت 92 7:17
انشالله خدا این خواهر و برادر رو برای هم حفظ کنه .......
نگفتی اسم این ابجی خانم بزرگ و مهربون چیه؟

عزیزمی مریم جون
عاشق اون (فعلا) شدم ... انشالله همه چی به موقع ولی هر چه سریعتر بهتر


فدای توووووووو