آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

من و پسرم آریا

خانواده ام

1392/3/19 0:34
نویسنده : مریم
734 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی یک نفر مدتی ناتوان می شه و مجبور به استراحت توی رخت خواب گوشه خونه می شه، سخته

وقتی اون یک نفر ، یک نفر همسر هست و یک مادر هنوز سخت تر می شه

اینکه ببینی همسرت از درد کمرش کلافه است و اون لحظه نتونی بری بشینی روی زمین و بوسش کنی و یا کمکی بهش کنی ، سخت هست

اینکه فرزندت رو حوصله سر رفته ببینی و نتونی پاشی و مثل قبل باهاش باشی و بهونه هاش رو یکی یکی بخری و به جاش قهقه بهش بدی، سخت هست

ناراحت می شی وقتی فرزندت بیدار می شه اولین جمله ای که میشنوی ازش : مامان هنوز مریضی؟ باشه

مامان هنوز خوب نشدی ؟ باشه چون هر چقدر هم که تلاش توی حفظ ظاهر کرده باشی اون می فهمه که مامان همیشه اش نیستی و بچه ها مادرهاشون رو خوب می بینن، با دقت می بینن و بهشون حساسن

خدا رو شکر که هنوز اونقدر کودک هست که بشه هواسش رو پرت کرد، که بشه با یه کار کوچک شادش کرد

به همسرم و به مادر همسرم این دو پرستارم در این روزها نگاه که می کنم می بینم چقدر عاشق تر شده ام ، عاشق مهربونیهای بی حد و بی منتشون

هی توی دلم می گم خدایا شکرت برای این خانواده ای که دارم ، که با منن ، که اینهمه زحمت من رو بدوش می کشن و از من پرستاری می کنن

مادر همسرم که توی این مدت برام همه محبت ها رو تموم کرده و مثل فرزندش مراقب من بوده

خدا رو شکر که تنها نیستم و به عشق اینهایی که دوستم دارند، زندگی می کنم

با اینکه دیروز توی حمام از ترس درد و نه از درد، از هوش رفتم و یه شوک ناجور به همه وارد کردم ، اما خدا رو شکر بهترم

دیروز وقتی مثل هر روز برای تعویض پانسمانم به بیمارستان رفتم ، درد کمتری داشتم

وقتی یک نفری اسیر می شه همش گوشش به زنگ در و تلفنه، دلش می خواد که همه یادش کنن، دوست داره حتی کسائی رو که مدتهاست ندیده ببینه ، صدای خیلی ها رو بشنوه

و من بابت هر کامنت با محبتی که دوستی برای من نوشت در این مدت، هر اس ام اسی که به من داد، هر تماسی که گرفت ، نیرو گرفتم ، ممنونم

مخصوصا  زهرا مامان روشا، فهیمه مامان سینا ، مریم مامان محمد رضا که مرتب سراغم رو گرفتین

و زهرا مامان پریناز که خلش کردم با پیامها و تلفنهامنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

مامان سارا...(دردونه جون)
17 خرداد 92 10:50
سلام مريم جان چيييييي شده ؟ شكه شدم از اين دو تا پست آخرت. عمل برا چي؟ الان خوبي؟
فهیمه مامان سینا
17 خرداد 92 15:40
مریم خوشحالم که لااقل دوران سختیت تا حد خیلی خیلی زیادی تموم شده ... ایشالا خدا همسر مهربون ...پسرک مهربون و مادر همسر مهربونتو حفظ کنه... ایشالا پر انرزیتر از قبل برگردی سرکارت و وبلاگ گل پسری...
وفا
17 خرداد 92 23:13
مریم چرا دوتا کامنت من برای پست قبلی نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شاید ارسال نشده عیبی نداره شانس منه واقعا ببخشید که این مدت نتونستم خبری ازت بگیرم و در لحظات زیادی بیادت بودم و دلم می خواست بتونم یه زنگ بهت بزنم البته یه بار هم زنگ زدم و برنداشتی دیگه گفتم شاید مواقع استراحتت بوده ما این چند روز در مسافرت بودیم و توی جاده خیلی بخاطر شلوغی بهمون سخت گذشت حدود یک شبانه روز در راه بودیم خدا رو شکر که بهتری و پرستار های به این خوبی داری .. اینا رو که نوشتی انگار خیالم راحت تر شد زودتر خوب شو دختر خوب شو و از بقیه تعطیلاتت لذت ببر من که دعام تا سقف اتاق هم نمی ره اما دعا می کنم که خوب شی و خدا رو شکر می کنم که بیماریت مشکلی قابل حل بوده و هرروز بهتر می شی چرا که مادرایی رو می شناسم که روز به روز جلوی چشم بچه هاشون ناتوان تر و مریض تر می شن و نمی تونن پاسخگوی بچه هاشون باشن
مریم
18 خرداد 92 6:21
اییییی واااییییی من اصلا خبر نداشتم خدای من!
آیدا مامان ویهان
18 خرداد 92 7:28
خیلی ناراحتم به خاطر دردت اما ایشاا... این دوران هم میگذره. چقدر خوبه که همسرت مادری داره که اینقدر بی ریا و مهربونه قدرش رو بدون. درسته آریا مریضیت رو میفهمه اما همون لبخند تو شادش میکنه روحیت رو از دست نده مریضی و این حرفا برای همه هست. خدا خودش کمکت کنه
مامان روشا
18 خرداد 92 9:20
خوشحالم که می نویسی خوشحالم که باز هم هر روز به امید نوشته ای قشنگ دیگه وبلاگت رو باز می کنم ممنونن دوست خوبم مطمئن باش این قدر حضورت رو گرم کردی که نبودت هر روز یه نیشگون ازم می گیره اول بگم افتادی تو عسل در حد تیم ملی!!!! مادر شوهر نگو طلا بگو و شوهر مهربونت واقعا از یه همچین مادری پسر مهربانی هم انتظار می ره خدا برات حفظشون کنه مطمئنن تو هم همین قدر حامی هستی عزیزم براشون و مطمئنم آریا گلم هم مثل باباش قدر شناس و آقا خواهد شد. دوم مریضی خیلی بده این رو همه می دونیم اما خوبیش اینه آدم دلرحم تر و عاشق تر میشه و قدر لحظاتش رو بیشتر می دونه مثل خودت سوم اینکه با روحیه خوبی که داری سریع مثل قبل و صد بار بهتر خواهی شد حتما ممنون بهم سر زدی با تعریفای قشنگت گلم منم دوستت دارم
مریم مامان محمد رضا
18 خرداد 92 10:27
ای جان . با چه شوقی اومدم ببینم امروز مریم گلی توی وبلاگ چیزی نوشته یا نه. خداروشکر که بهتری. انشاالله همیشه تنت سلامت وبا خانواده گلت شاد و راضی زندگی کنید. گاهی وقتی محبت کسانی که براشون زحمت کشید ه اید رو میبینی که عاشقانه کمکت می کنن اون لحظه است که از زندگی لذت میبری دوست گلم.
مامان محمدمهدی
18 خرداد 92 11:19
سلام خداروشکر که بهترید و انشاءالله و امیدوارم بزودی سلامتی کاملتونو بدست بیارید! چه خوبه که مادرشوهری به این خوبی دارید خدا حافظشون باشه!
شادي مامان پارسا
18 خرداد 92 13:36
سلام عزيزم خوبي؟اميدوارم حالت رو به بهبودي باشه و زود زود خوب بشي گلم.ما هم از صميم قلب واست دعا مي كنيم.آرياي گل رو ببوس
رعنا
18 خرداد 92 13:37
انشالله که روز به روز بهتر بشی من این مدت نت نداشتم و بعد از مدتها اولین کامنتم رو واسه تو میزارم امیدوارم زود سرپا بشی تا مثل همیشه یک مادر و همسر نمونه باشی
سمیرا مامان آنیتا
18 خرداد 92 13:41
مریم چی شده ؟ گفتم یه مدت نیستی لابد سرت به بازی با اریا گرمه .. نگران شدم .. چیز خاصی بود ؟ الان خوبی ؟
مامان اشکان
18 خرداد 92 18:51
مریم جان خدا همسرت و مادرش رو برات نگه داره که اینقدر مراقبتن.... امیدوارم زود زود خوب شی عزیزدلم
مامان كسري
19 خرداد 92 16:54
مريم جون الان خوبي؟ بهتري؟ بيشتر وقتا به وبت سر ميزدم ببينم اومدي چيزي بنويسي به علامت اين كه بهتر شدي شماره اي هم ازت نداشتم در ضمن اميدوارم هر چه سريعتر بهبودي حاصل و در كنار آرياجون و خانواده مثه قبل سالم و سلامت زندگي كنين حالا مشكلت چي بود؟؟؟
شهره مامان مینو
20 خرداد 92 0:49
بلا دوره مریم جان... بی نت بودم امشب که اومدم و خوندمت قلبم درد گرفت... انشالله که الان بهتر باه... شرمنده که بیخبر بودم... خیلی ناراحت شدم ولی....
سارا
20 خرداد 92 12:17
سلام مریم جون بلا دور باشه ایشالا چی شده؟ من چند وقتی مسافرت بودم نتونستم بهت سر بزنم. ننوشتی که برای چی رفتی اتاق عمل. ولی معلومه که این روزا خیلی سخته و سخت میگذره. انشاالله که خیلی زود زود حالت خوب بشه و دوباره سر پا بشی و پسرت هم خیالش راحت بشه که مامانش دیگه مریض نیست.
فرزانه مامی مرصاد
20 خرداد 92 21:40
آخی عزیزم ایشاا... به زودی بهتر میشی و همه چیز تموم میشه انشالا که همیشه سالم باشی سلامت و یه مامان شاد
مامان روشا
21 خرداد 92 8:47
اومدم ببینم هستی ردپایی گذاشته ای یا نه گاهی آدم دلش چیزهای همیشگی رو می خواد اینکه به بودن کسی به خوندن احساس هاش عادت کنی... حتما خیلی بهتر شدی ان شاالله امیدوارم هر روز هر ساعت و هر ثانیه بهتر شدن و سلامت بودن رو تا اعماق وجودت حس کنی بنویس حتی اگه شده یک خط این خونه ات خیلی خالی شده...
ارغوان
21 خرداد 92 9:17
ناراحت شدم ولی امیدوارم خیلی خیلی زود خوب خوب بشین...آریا کوچولو رو ببوسید
نرگس مامان طاها و تارا
21 خرداد 92 12:14
مريم؟خوبييييييييييييييييييييي؟بيا بگو چي شدي؟
محبوبه
21 خرداد 92 16:48
سلام مریم جان. از همون وقتی که صدای گرفته و بیمارتو شنیدم و از دردت فهمیدم واقعا ناراحتم و برای سلامتیت دعا می کنم. ایشالله که لحظه به لحظه بهتر شی و حال و هوای خودت و خونه و خونواده شاد و روبراه شه. خداروشکر بابت داشتن خونواده با محبت
مادر(رادین و راستین)
22 خرداد 92 1:18
سلام خوبی عزیزم؟ خداروشکر بهتری من مدام با موبایل وبلاگت رو می خوندم اما نظر نمی تونستم بذارم سرم هم خیلی با پسرا شلوغه و وقت نمی شد لپ تاپ رو روشن کنم نظر بذارم. امشب به خودم گفتم هر طور شده باید بیام و بهت سر بزنم. می بینی که ساعت 1:15 نیمه شبه و هنوز هم راستین بغلمه. برات خیلی دعا کردم و می کنم انشالله همیشه به سلامتی و دلخوش کنار همسر و آریا جون باشی
مادر(رادین و راستین)
22 خرداد 92 1:20
راستی یادم رفت بگم خیلی مواظب خودت باش دوتا مرد تو زندگیت داری که چشمشون به توست.
مامان اشکان
22 خرداد 92 22:13
مریم جان از حالت برام بنویس.. نگرانتم... شمارتو ندارم دوست داشتم میتونستم توی این شرایط حداقل با یه تماس کنارت باشم
مريم مامان آريا
23 خرداد 92 12:45
مريم جون چي شده شوکه شدم اومدم پستهاتو خوندم چه اتفاقي افتاده انشالله هميشه سالم باشي زود بيا يه خبر از خودت بده نگران شدم متاسفانه شمارتو ندارم
فاطمه مامان صبا
29 تیر 92 18:12
وای خدای من .....اصلا خبر داشتم الحمدلله که بهتری......ایشالا همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه مریم جون