خانواده ام
وقتی یک نفر مدتی ناتوان می شه و مجبور به استراحت توی رخت خواب گوشه خونه می شه، سخته
وقتی اون یک نفر ، یک نفر همسر هست و یک مادر هنوز سخت تر می شه
اینکه ببینی همسرت از درد کمرش کلافه است و اون لحظه نتونی بری بشینی روی زمین و بوسش کنی و یا کمکی بهش کنی ، سخت هست
اینکه فرزندت رو حوصله سر رفته ببینی و نتونی پاشی و مثل قبل باهاش باشی و بهونه هاش رو یکی یکی بخری و به جاش قهقه بهش بدی، سخت هست
ناراحت می شی وقتی فرزندت بیدار می شه اولین جمله ای که میشنوی ازش : مامان هنوز مریضی؟ باشه
مامان هنوز خوب نشدی ؟ باشه چون هر چقدر هم که تلاش توی حفظ ظاهر کرده باشی اون می فهمه که مامان همیشه اش نیستی و بچه ها مادرهاشون رو خوب می بینن، با دقت می بینن و بهشون حساسن
خدا رو شکر که هنوز اونقدر کودک هست که بشه هواسش رو پرت کرد، که بشه با یه کار کوچک شادش کرد
به همسرم و به مادر همسرم این دو پرستارم در این روزها نگاه که می کنم می بینم چقدر عاشق تر شده ام ، عاشق مهربونیهای بی حد و بی منتشون
هی توی دلم می گم خدایا شکرت برای این خانواده ای که دارم ، که با منن ، که اینهمه زحمت من رو بدوش می کشن و از من پرستاری می کنن
مادر همسرم که توی این مدت برام همه محبت ها رو تموم کرده و مثل فرزندش مراقب من بوده
خدا رو شکر که تنها نیستم و به عشق اینهایی که دوستم دارند، زندگی می کنم
با اینکه دیروز توی حمام از ترس درد و نه از درد، از هوش رفتم و یه شوک ناجور به همه وارد کردم ، اما خدا رو شکر بهترم
دیروز وقتی مثل هر روز برای تعویض پانسمانم به بیمارستان رفتم ، درد کمتری داشتم
وقتی یک نفری اسیر می شه همش گوشش به زنگ در و تلفنه، دلش می خواد که همه یادش کنن، دوست داره حتی کسائی رو که مدتهاست ندیده ببینه ، صدای خیلی ها رو بشنوه
و من بابت هر کامنت با محبتی که دوستی برای من نوشت در این مدت، هر اس ام اسی که به من داد، هر تماسی که گرفت ، نیرو گرفتم ، ممنونم
مخصوصا زهرا مامان روشا، فهیمه مامان سینا ، مریم مامان محمد رضا که مرتب سراغم رو گرفتین
و زهرا مامان پریناز که خلش کردم با پیامها و تلفنهام