پسر من !
الان دقیقا 20 روز می گذره، خدا رو شکر خیلی بهترم از این نظر که درد خیلی کمتری دارم و می تونم مقداری از فعالیتهای گذشته ام رو انجام بدم، هر چند مادر همسر زیاد لطف داره و هنوز اجاره آشپزی رو صادر نفرموده، ولی حداقلش می تونم کمی یا بیش از کمی با آریا باشم و بهونه هاش رو بخوابونم
البته همین بیست روز روی خیلی چیزها تاثیر منفی داشت، تاثیراتی که من رو ناراحت می کنه
مثلا همسرم خیلی براش مهم بود که همه ترمهای دانشگاهش رو با معدل بالا بگذرونه ولی این ترم به خاطر من همه درسهاش رو نخونده رفت و سر جلسه امتحان نشست، امتحانی که می تونست بیست بشه به خاطر من 12.5 گرفته یعنی به زور نمره قبولی
دیگه اینکه فاصله گرفتن اجباری من از آریا باعث شد خیلی خلقیاتش بهم بریزه ، یه جورایی افسار گسیخته بود، گاهی هم عصبی، گاهی حرف نشنو و کلاً رفتارهایی که قبلا در شرایط معمولی نمی دیدیم ازش، خلاصه اینکه متوجه شدیم همون کارهای معمولی ای که می کردیم و به هر حال برنامه روتین روزانه ای که داشته و الان کلا بر هم خورده بود چقدر مهم بوده و توی رفتارهای تاثیر داشته
اینکه نمی تونستم باهاش بازی کنم ، بهش غذا بدم ، براش کتاب بخونم، ببرمش بیرون، حموش بدم، بخوابونمش و .... خیلی زیاد روش تاثیر گذاشته بود ، انگار اصلا آرامش نداشت و همش دوست داشت غر بزنه، هر چند همه واقعاً براش کم نمی ذاشتن اما اون بهونه های خودش رو ادامه می داد
این رفتارهاش آزارم می داد طوریکه همه اونچه که انجام داده بودیم رو بر باد رفته می دیدم
همش به خودم دلداری می دادم که درست میشه، نگران نباش، فراموش می کنه و همه چیز به روال اولش و حتی بهتر از قبلش بر می گرده
واقعا دراین مدت هر زحمتی رو که همسرم از بچه داری تا خونه داری با جسم و روح خسته اش متحمل می شد ، من رو عذاب می داد دلم می خواست هر لحظه ازش عذر خواهی کنم
خدا رو شکر الان چند روزه که برای تعویض پانسمانم خیلی اذیت نمی شم، هرچند زخمم خیلی جا داره تا بسته بشه اما حداقل اینه خیلی قابل تحمل شده می تونم خیلی کارها رو انجام بدم
دیشب خودم خوابوندمش، توی تخت دو تا از کتابهاش رو خوندم و بعد هم داستان گیر کردن ماشین بابا توی ماسه ها رو به درخواستش دو بار گفتم ، تو همون حین چند بار صورتم رو بوسید، انگار که خیلی دلش برام تنگ شده بود، برای صدام که توی گوشش در آخرین لحظه های بیداری زمزمه بشه، خودش رو هی جا داد توی آغوشم و بعد از کمی خوابید
احساس می کنم از وقتی پاشدم و باهاش هستم داره هی آرومتر و بهتر میشه ، یه نفس راحتی کشیدم
دل خوشی دیگه من توی این روزها اینه که کم کم انشاء اله می خوایم اسباب کشی کنیم
خیلی این تنوع رو دوست دارم و خیلی خوشحالم که به یه خونه دیگه می ریم، خدا رو شکر خونه خیلی خوبی پیدا کردیم، واقعا فکر نمی کردم توی همین منطقه ای که هستیم یه خونه که حیاط داشته باشه پیدا کنیم، کلی نقشه با همسرم برای همون دو تا تیکه حیاط ریختیم، من می خوام چند تا گلدون گل بخرم، همسرم می خواد میز و صندلی بذاره و تاب برای آریا
بیشتر برای آریا خوشحالم که اگر در این مدت بهش سخت گذشت اما به جاش تا چند روز دیگه به امید خدا ،توی اون خونه حسابی بهش خوش می گذره
از همه دوستای عزیزم که برام کامنت گذاشتن ممنونم، همشون رو مرتب می خونم و هیچ نظری نخونده باقی نمی مونه، فقط ببخشید که نمی تونم به تک تک جواب بدم ، این متن رو هم تیکه تیکه اومدم و کاملش کردم، از همتون ممنونم خیلی خوشحالم که دوستای خوبی مثل شما دارم، همه تون رو دوست دارم و قول می دم وقتی تونستم بشینم به همتون سر بزنم
می خواد رکابیش رو از پاش بپوشه ، یعنی این شکلی، ببین تو رو خدا
یا اینکه دکمه های پیرهنش رو باز بذاره، مثل الفی اتکینز ، ببین تو رو خدا
اتاقش رو هم که توی این مدت حسابی از حجالتش در اومده، بلایی نیست که سر اتاقش نیاورده باشه دور از چشم ما و البته نکته مفید رها شدنش هم افزایش کارها و بازیهای خلاقانه اش بود
بالاخره بعد از چند ماه موفق شدیم موهای پسرک رو کوتاه کنیم، خیلی مرتب شده، چون جداً هر بار نگاهش میکردم به یاد میرزا کوچک خان جنگلی می افتادم با اون موهای جنگلیش