آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

من و پسرم آریا

نسخه جدید نصیحت لقمان به پسرش!

این ایمیل رو یکی از دوستانم برام فرستاده بود راستش درسته که قالب طنز داره اما واقعاً از بعضی قسمتهاش خوشم اومد بعضی تیکه هاش انگار چیزهایی بود که دوست داشتم من در آینده به آریا جان بگم پسـرم!  اگر توانستـی استخـدام شوی، در اداره با دو کس رفیـق شـو:  آنچنـان که دانـی آبدارچـی، و یکی از بچـه های حراست..  فـرزندم!  SMS اینقدربازی نکن،  با اینکار فقط درآمد مخابرات را زیاد می کنی.   هـان ای پسـر!  اگر دکتر یا مهندس شدی، موقع معرفی خود، از این پیشوندها قبل از اسم خود  استفاده نکن، زیرا آن نشانه کمبود شخصیت توست.  پسـرم!  اخبار را از منابع مختلف بگیر.. جم...
9 مهر 1392

سرگرمی از جنس یار مهربان - 2

سلام در ادامه پست قبل مجموعه  من خودم می توانم را معرفی می کنم که  با موضوعات مختلف در همه محصولات فرهنگیها موجوده ، اینها رو من خیلی وقت پیش گرفته بودم و می دونستم خیلی دیگه مونده که آریا خودش به تنهایی بتونه اشکال رو با قیچی بچینه و بیرون بیاره اما به نظرم رسید که برای کمی سرگرم شدن و تقویت روحیه همکاریش می تونم من شکلها رو بچینم و با راهنمایی آریا جان اونها رو سرجاشون بچسبونه و در نهایت از شکل ایجاد شده لذت ببره آریا که از انجام این کار لذت برد امیدوارم کوچولوهای شما هم لذت ببرن اینها رو قبل از بریدن عکسشون رو ندارم ولی این نتیجه همکاری من و آریا بود اینجا هم من در حال چیدن قطعات پروانه و آریا در حال چسب زدن او...
4 مهر 1392

سرگرمی از جنس یار مهربان

دلبند ما هر چند خوشبختانه خیلی مستقل می تونه ساعتها خودش رو سرگرم کنه و نیازی به اینکه کسی اون رو سرگرم کنه نداره و آزادانه هر ساعتی سراغ چیزی می ره و برای خودش بازی می کنه و اینجانب فقط نظارت میکنم و البته که از هزار جمله و هزار سوال و هزار چرا ، 999 تا رو باید جواب بدم ، اما خوب مواقعی هم هست که دوست داریم با هم باشیم ولی بدن و فکرم کشش نداره این مواقعی که عرض کردم غالباً بعد از رسیدن به خونه و صرف ناهار هست بازی های راحت و بی درد سر و مفید زیاد هست که بشه انجامش داد برای اون مواقع اما دوتاش رو من  معرفی میکنم که مربوط میشه به دو تا کتاب  کتاب " اولین کتاب برچسبی من " چند جلد هستند که ما فعلاً دو جلدش رو داریم جنس ورق...
30 شهريور 1392

آریا و پارسا

یادمه وقتی که باردار بودم ، دختر عمه پسرکمون سه ساله بود ، من اولین زن بارداری بودم که می دید و مفهوم بارداری ، بچه در شکم مادر، به دنیا اومدن نی نی و ... رو بواسطه این بارداری و زایمان من آشنا شد یادمه که خیلی بی قرار بود، به حقیقت خدا این میل و رغبت دخترها به نی نی و کلاً بچه رو به طور کامل از همون ابتدا توی ذاتشون قرار داده ، اینقدر این دختر سه ساله ذوق و شوق داشت که خدا می دونه هر روز از من می پرسید که پس کی به دنیا میاد و منتظر بود ، روزی که آریا به دنیا اومد و ما به خونه برگشتیم جلو جلو اومد و کلی جیغ های شادمانه کشید،  مست مست بود از کنار آریا تکون نمی خورد و بسیار بهش علاقه داشت و اما پسرک ما هم در آستانه سه سالگی اولین ...
26 شهريور 1392

غم غفلت

ز ره هوس به تو كي رسم نفسي زخود نرميده من همه حيرتم به كجاروم به رهت سري نكشيده من به چه برگ ؛ ساز طرب كنم زچه جام ؛ نشئه طلب كنم ؟ گل باغ شعله نچيده من مي داغ دل نچشيده من تو به محفلي ننموده رو كه زتاب شعله ي غيرتش همه اشك گشته به رنگ شمع و زچشم خود نچكيده من چه بلا ستمكش غيرتم چه قدر نشانه ي حسرتم كه شهيد خنجرناز تو شده عالمي و تپيده من تو و صد چمن طرب و نمو من و شبنمي نگه آبرو به بهار عالم رنگ و بو همه جلوه تو همه ديده من به كدام نغمه ي دل گسل زنوا كشان نشوم خجل چو جرس به غير شكست دل سخني زخود نشنيده من من بيدل و غم غفلتي كه زچشم پر ز فسون تو همه جا زجلوه ي من پراست و به ه...
16 شهريور 1392

وقت خواب

ساعت 11:30 شب رو به پدر ِ پسر : من چون صبح کمی زود تر از شما پامیشم می خوام برم بخوابم، شب به خیر دو دقیقه بعد چراغی که پشت سرم خاموش می شود و پدر و پسری که ملحق می شوند پسر در رخت خواب خود ورجه وورجه می کند و گاهاً لگدی می اندازد بر اندام جفتمان پسر : می خوام بیام پیش مامانی بخوابم مادر: بیا پسر: دست حلقه بر گردن مادر می اندازد آنچنان که بازدمش ، دم مادر می شود و می گوید مامان خیییییییلی دوستت دارم بعلاوه چند ماچ آبدار ِ محکمِ صدا دار ِ آدم بیهوش کن ! مادر: منم دوستت دارم عزیزم ، بخواب مامان پسر: مامانی من خیلییییییی دوستت دارم اندااااازه مورچه ! مادر : (در حالیکه سعی می کنم از پُکی خندیدن جلوگیری ک...
12 شهريور 1392