آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

من و پسرم آریا

این 24 ماهگی تا 25 ماهگی چه خبرا بود ؟!

1391/9/8 13:01
نویسنده : مریم
596 بازدید
اشتراک گذاری

12 آبان امسال خیلی تاریخ خوبی از آب در اومده بود - یک روز جمعه که فرداش هم عید غدیر خم بود

همه چیز عالی و مهیا بود تا یه تولد به یاد موندنی برای دو سالگی آریا داشته باشیم اما خوب همه چی دست به دست هم داد تا نتونیم به موقع دو سالگی رو جشن بگیریم

و قرار شد هفته بعد گرفته بشه اما دقیقا دو شب قبل از تولد بود ، آخر شب داشتم باهاش بازی می کردم که احساس کردم بدنش گرمه ، دستاش رو گرفتم و گفتم مامان حالت خوبه ؟گفت خوبم

اما من می دونستم که کمی تب داره - نیمه های شب بود که با صدای ناله اش بیدار شدم وای که چه شب بدی بود ، برای اولین بار اینطوری مریض شده بود و تب داشت ، سریع پا شدیم و از رخت خواب بیرونش آوردیم و دست و پاش رو خنک کردیم ولی تا صبح گریه می کرد و حالش خیلی بد بود

سرما خورده بود از نوع بدش و ویروسی که می دونم از پسر همسایه گرفت چون روز قبل که اومده بود پیش آریا بدنش گرم بود و تب داشت و فرداش هم به سرفه افتاد

تب آریا سه شبانه روز طول کشید و بعدش هم گلوش چرک کرد و به لطف و عنایت ویروس گرامی من و بابا علی هم به شدت و بی سابقه مریض شدیم و کلا بیست روز طول کشید تا حالمون کاملا خوب بشه و این شد که برای بار دوم تولد گیرون تعطیل شد و موکول شد به خوب شدنمون

الانم که 8 آذره و ماه محرم الحرام ، 13 آذر خدا بخواد سالگرد ازدواجمون هست و قرار بر اینکه که همون روز یه مهمونی بگیریم بدون سوت و کِل و دست و رقص و اینها و این مناسبت رو همراه با تولد آریا دور هم باشیم و البته با کیک تولد دو سالگیش


این قدر حرف زدنهاش خوب شده و زیاد شده که من دیگه نمی تونم گزینشی داشته باشم ازشون و برای ثبت خاطراتش تک تکشون رو بنویسم

اما چند تا از مورد های جالب اخیرش رو که توی ذهنم مونده می نویسم برای یادگاری که یادم بمونه و بدونی که چقدر شیرین زبون بودی توی دو سالگی

اول اینکه بگم همه حروف ها رو می تونه به طرز صحیح بگه به جز حرف ( ر )

و می شه گفت 90 درصد کلمات رو درست بیان می کنه و کاملا مثل بزرگترها کلمه ها رو بیان می کنه

حیف که خیلی از مکالماتش رو یادم نیست

دیشب که سر میز ناهار خوری نشسته بود با داییش و باباش بعد از تموم شدن غذا وقتی که داییش قصد داشت که دیگه کم کم بره اومده با باباش و داییش دست می ده و می گه : خوشحال شدیم

گاهی که چیزی می خواد و یا اینکه وقت خوابه و دوست نداره بخوابه می گه مامااان ؟ می گم جانم ؟ بعد دست می کشه تو موهام و با اون صورت نازش می گه : من که دوست دااااااااااااااااااااااااارم ( همچین هم با ناز و کرشمه می کشه این رو که نگو )

چند روز پیش ها وقتی از سرکار برگشتم و رفتیم خونه یه سه ساعتی باهاش بازی کردم دیگه خیلی خسته بودم رفتم روی تخت دراز کشیدم و گفتم مامانی من خیلی خسته ام تو برو بازی کن هر وقت خواستی بخوابی بیا

از اتاق رفت بیرون ، صداش رو می شنیدم که با یه حالت ناراحتی داشت می گفت: من این کار رو نمی کنم - من این کار رو نمی کنم بعد دیدم اومده در اتاق وایساده همین جمله رو میگه ، گفتم چه کاری مامان ؟ اومد کنارم دراز کشید و گفت : خیلی دوستت دارم قلب  من خیلی تعجب کردم و کلی قربون صدقه اش رفتم ، به نظرم فکر می کرد من ازش ناراحت شدم

خیلی وقت هست که مرتب باید سر از کار ما در بیاره هر کدوممون که توی دیدش نباشیم بعد از چند مین پیدامون می کنه می گه : چیکااااااار می کنییییییی ؟

تلفن صحبت کنیم می گه : کی بود مامانی ؟

سوالهای با ( چرا ) برام می پرسه این روزها ، باباش ماهی های اکواریوم رو برده بود و می خواست ماهی جدید بیاره از روی وابستگیش به ماهی هاش هر روز می پرسید ؟ بابا ماهی ها بردی ؟ بابا چرا ماهی ها بردییییییییییی ؟ با یه حالت ناز و عشوه

و خیلی چرا های دیگه

می ریم دستشویی میایم بیرون می گه : جیش کردی ؟ پی پی کردی ؟ نیشخند

آهان این رو هم بگم که خوشحالم که بارها و بارها در روز به تو می گیم دوستت دارم و تو بارها و بارها به ما می گی دوستت دارم

این روزها بوس های آبدار آریاست که ملچ و مولوچ روانه صورت من و پدرش میشه و آیا چه لذتی از این می تونه بیشتر باشه که بدونی فرزند خیلی دوستت داره و ازت راضیه

خدایا شکرت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سارا مامان آرام
8 آذر 91 12:16
منتظریم دوست خوبم
رعنا
10 آذر 91 20:18
وای این کی بود مامانش کاملا مثل امیررضاست با باباش و داییش دست می ده و می گه : خوشحال شدیم
سارا مامان آرام
11 آذر 91 13:00
جالبه که اینقدر کارها و حرفهای بچه های همسن شبیه همه بلا دور باشه ازتون دوستم 2 روز دیگه سالگرد ازدواجتونه پیشاپیش مبارک منتظر عکس هستیم
مامان بردیا
15 آذر 91 14:18
قربون دوستت دارم گفتناش لشم من عزیزم