آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

من و پسرم آریا

نه الان شب نیست، روزه

1392/5/30 9:44
نویسنده : مریم
975 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

صبح طیق معمول ساعت 6 بیدار شده بودیم و شب مثل جنازه طبق معمول ساعت 12 به رخت خوابمون رفته بودیم و باز طبق معمول آریا جان داشت آخرین شیرجه هاش رو رومون می رفت و ما رو از وجودش مستفیض می کرد، به پنجره نگاه می کرد که با وجود داشتن پرده نور ماه کمی اون رو روشن کرده بود و من طبق معمول هر شب می گفتم : بسم الله الرحمن الرحیم - شب به خیر پسرم -خواب های خوب ببینی

گفت الان شبه ؟ گفتم بله دیگه مامان الان شبه وقته خوابه

گفت؟ نــه شب نیست، روووزه

و من با یه صدای آرومی شروع کردم : یکی بود یکی نبود، یه پسر کوچولویی بود ( مامان می خوای قصه من رو بگی؟ بله ) یه پسر کوچولویی بود که خیلی ماه و ستاره ها رو دوست داشت ، یه شب خیلی خسته بود ، به مامان و باباش شب به خیر گفت و رفت خوابید

پسر کوچولو وقتی خوابش برد یه خوابی دید، یه خواب خیلی قشنگ

خواب دید که ماه بزرگ و قشنگ اومده پیشش ، پسر کوچولو با خوشحالی اون رو نگاه می کرد و می گفت: تو ماهی ؟ وای من خیلی خوشحالم ،من ماه و ستاره ها رو خیلی دوست دارم

ماه به پسر کوچولو گفت : می خوای تو بغل من بخوابی ؟ و اون گفت بله البته که می خوام

و ماه اون رو گذاشت روی خودش تاب تابش داد و براش لالایی خوند تا پسر کوچولو خوابش برد

صبح پسر کوچولو وقتی بیدار شد یادش اومد که چه خواب قشنگی دیده ، فوری رفت و به مامانش گفت مامانی من دیشب توی خوابم پیش ماه و ستاره ها خوابیدم ، خیلی خوب بود، مامانی امشب هم می خوام زود بخوابم که دوباره خواب ماه و ستاره ها رو ببینم

 

حالا آریا جون من هم می خواد بخوابه تا خواب ماه و ستاره ها رو ببینه ، بعد از شنیدن قصه بی حرف و کلامی آهسته خوابید

عکس مربوط به تقریباً یک سال پیش

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان محمدمهدی
29 مرداد 92 9:05
ای جان چه قصه قشنگی منم دلم لالا خواست!
من اصلا قصه تعریف کردن بلد نیستم و شانسی که اوردم محمدمهدی هم اهلش نیست


آخه من عاشق کتاب خوندنم ، اونم برای بچه ها از بچه گی خیلی عاشق قصه ها بودم
مامان رادمهر جوجو
29 مرداد 92 9:41
الهی چه خواب قشنگی ای کاش ما بزرگترها هم با این آرامش خیال می تونستیم بخوابیم آفرین مامانی با ذوق


(آیکونی اونی که صورتش قرمز میشه) نه بابا اینقدرها هم قشنگ نبود ، دیگه اون موقع هر چی به ذهنم می رسید و اضافش کردم و سر و ته اش رو هم آوردم
ما شاگردیم در محضر شما دوستان
نیلوفری
29 مرداد 92 14:14
عزیزمممممم

میخواستم بگم این عکس برام آشناست که دیدم نوشتی برای سال پیش بوده...

فداش با این خوابیدنش


عزیزم بی نهایت خوشحال شدم از دوباره بودت
می دونستم تو خیلی قوی تر و مهربون تر از این حرفایی
مادر (رادین و راستین)
29 مرداد 92 14:52
سلام مریم جون
خواب خوش بهترین چیزه ...

افرین مامان با حوصله ...... قصه گفتن با چشم های بسته و نیمه خواب دیدن داره ... البته نه ... شنیدن داره

من این عکس رو دیده بودم ....... خیلی قشنگه
هزار ماشالله

مریم جون از رادین و راستین هم عکس می ذارم ...
ممنون بهم سر می زنی


نه خانوووم ما به پای شما نمی رسیم در صبر و حوصله
مامان سارا...(دردونه جون)
29 مرداد 92 19:02

مريم جان آريا رو كي مي خوابوني؟
من مشكلم اينه كه سارا تا هر وقتي كه ما بيداريم و چراغ روشنه بيداره حتي اگه منگ خواب باشه خودش و بيدار نگه ميداره



عزیزم آریا از دو سال و نیمگی تا الان روال خوابش 12 ساعت خواب و 12 ساعت بیداری هست، یعنی شب ساعت 12 خوابه تا فردا ظهر ساعت 12 البته 6 تا 6:30 صبح اول می بریم جیش کنه و بعد بهش با شیشه حریره می دم که به خاطر گرسنگی یا جیش بیدار نشه
12 ظهر تا 12 شب هم بیداره
یعنی 3 من می رم از خونه مامان بزرگش ورش می دارم و تا 12 شب با هم هستیم و البته دیگه خودم خواب و یا چرت نیم روزی ندارم یه سره از 6 صبح بیدارم تا 12 شب
و از اونجایی که دیگه ساعت 12 آریا حسابی خسته شده معمولا قبل از خواب که براش کتاب خوندم چراغ ها خاموش میشه و یه کمی هم تو رخت خواب حرف میزنه بعد می خوابه چون خیلی خسته است
نمی دونم خواب شب سارا بعد از چند ساعت بیداریه ؟
نرگس مامان طاها و تارا
30 مرداد 92 9:31
واي منو ببخش كه دير اومدم...
اما به جاش الان با حوصله اومدم.
دم اين مامان فداكار گرم كه اينقدر مهربونه.
اين عكس آريا يادمه منم


ای داد ای هوار ، آبروم رفت کاش عکسه رو عوض کنم همه که یادشونه ( خنده )
ممنونم عزیزم همه گرفتارم انتظاری از کسی نیست
نیلوفری
30 مرداد 92 9:54
عکسشو عوض کردی؟؟؟

آدم دلش میخواد بچلونش


آره دیگه از بس همه گفتن ما این رو دیدیم ( خخخخخخخخخ)
مریم مامان محمد رضا
30 مرداد 92 11:00
عزیز ملوسم. چه قشنگ و راحت خوابیده. انشاالله که تا آخر عمر دارازش همینطور بی دغدغه و راحت خوابهای خوش ببینه.

چه قصه قشنگی بود منم خوابم گرفت


شهره مامان مینو
30 مرداد 92 14:01
خوابهات رنگی عزیزکم...قصه زیبایی بود مریم جون...


مرسی
مريم مامان آريا
31 مرداد 92 11:45
اي جانم چه راحت خوابيد عمرا آريا اينطوري بخوابه تا چند ماه پيش فقط روي پام ميخوابيد ديدم واقعا دارم کم ميارم حالا شبها خودش وسط من و باباش ميخوابه و من خودمو به خواب ميزنم فقط قبلش بازي شب به خير همه چي رو داريم. آريا جدا ميخوابه؟
اقا حمید رضا
31 مرداد 92 12:07
چه خواب قشنگی
وفا
1 شهریور 92 11:02
اخی جوووووووووووووووووووونم عزیززززززززززززم
پارسا هم مدتی قبل هر چند ساعت یکبار این سوالو می کرد .. مامان الان روزه ؟
اگر می گفتم اره خیالش راحت می شد
مامان الان شبه ؟ اره مامان .. نههههههههههههههههههه روزه روزههههههههههههه .. (گریه )

بعد کلی از قشنگی های شب براش می گفتم .. اون کتاب خرس کوچولو بخواب هم خیلی موثر بود


آریا هم با همه خستگیش ازاینکه شب بشه و بخواد بخوابه خوشش نمیاد ولی زیاد گیر نمیده
مامان روشا
3 شهریور 92 8:38
عزیز دلم چه عکس قشنگی منم کلی عکس از خواب روشا دارم


مامان پریناز
4 شهریور 92 0:35
قطعا با توجه به شرایطت این ساعت خواب براش خوبه ولی ایراد بزرگی داره این مدل خوابیدن و اون فرسودگی توئه.شما باید یک ساعت بعد کار بخوابی.
به امید خدا مهد که بره شرایطت بهتر میشه.وقتی 12 میخوابه تا 9 صبح براش کافیه.بعد میتونین ساعت 4 یه خواب یک ساعته داشته باشین.بعد هم ساعت 12 دوباره بخوابین.

گرچه الانم میتونی شرایط رو عوض کنی ولی لابد داری رعایت بزرگترا رو میکنی که کمتر خسته بشن.آره؟


راستش اون موقع که کوچیکتر بود خیلی بیشتر بهم فشار می اومد چون مثل الان کاملا مستقل نبود تو بازی و ضمن اینکه باید مواظبش می بودم یه وقت بلا ملا سر خودش نیاره ولی الان که بزرگتر شده گاهی بعد از ظهر ها همونطور که تو اتاقش بازی می کنیم چند دقیقه ای دراز می کشم و اکثر روزها یه سره بیدارم و عادت کردم انگار اینجوری خیلی حالم بهتره ، بله کاملاً درسته اگر آریا بخواد اونجا زودتر بیدار بشه ممکنه مامان بزرگش با توجه به پا دردش خیلی اذیت بشه ضمن اینکه دوست دارم بیشترین ساعت بیداریش رو جلوی چشمای خودم باشه
رها
26 شهریور 92 11:22
با اجازه من لینکتون میکنم


خواهش می کنم خوشحال میشم