مونس روزها و شب های من
از وقتی خیلی کوچیک بودی و هنوز دو ساله نبودی اینقدر با هم راحت صحبت می کردیم که هر کی از پشت در مکالمه هامون رو می شنید فکر می کرد من تو خونه دارم با آدم بزرگسال صحبت می کنم آره عزیزم می خوام بگم وقتی خیلی کوچولو بودی ، وقتی دو ساله بودی ، اینقدر خوب بودی که شدی همدم من ، هم زبون من توی تمام روزهایی که بابا دیر میاد خونه و تا شب تنهام تو تنها هم صحبت منی ، و چه هم صحبتی، عصر که می شه می پرسم آریا جان من می خوام چایی بخورم شما هم چایی می خوری؟ می گه : بله و بعد می شینیم و باهم چایی می خوریم و جورچین هامون رو درست می کنیم بعد بلند می شیم و نزدیکای غروب ، از پنجره غروب آفتاب رو نگاه می کنیم ، و در واقع اون هست که من رو دعوت به دیدن می ک...