آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

من و پسرم آریا

همه آنچه پسرم در دو سال و نیمگی هست - شماره پنج

در دو سال و نیمگی هنوز مثل گذشته عاشق نمایش بازی و کتاب خوندن هست و شعر خوندن ولی از اونجایی که من از روزی که یادمه و خودم رو شناختم آواز می خوندم و الان هم بر حسب عادت وقتی سرگرم کاری هستم آواز می خونم این پسرک هم یاد گرفته و چیزهایی رو که بلده و یا از خودش اختراع می کنه با آواز می خونه ، دستهاش رو هم گاهی می ذاره روی گوشهاش و اتفاقا چشمهاش رو هم می بنده و آواز سر می ده و نمی دونم از کجا فهمیده آدما وقت آواز خوندن این حالت رو به خودشون می گیرن تازه برام تعیین می کنه با چه ولومی و چه آوازی رو بخونم ، گاهی که غرق در خودم مشغول خوندنم و بعد متوقف میشم می شنوم که صداش می یاد: مامان بخوووووون یا اینکه میاد می گه مامان آواز بخون ، میگم چی ب...
26 ارديبهشت 1392

همه آنچه پسرم در دو سال و نیمگی هست - شماره چهار

پسر ما در دو سال و نیمگی بسیار به خمیر بازی علاقه دارد بسیار کارها می کنه با این خمیر - قالب گذاری و در آوردن اشکال قالبها- زیر هر چرخ ماشین یه تیکه خمیر می ذاره و می گه تو ماسه ها گیر کرده - جاده درست می کنه باهاشون واسه ماشیناش و . .. و خلاصه یه فعالیت سالمی هست که برای دست ورزی هم خوبه و ما در دو سال و نیمگی شروع کردیم نه زودتر ! چون می ترسیدیم سر از شکمش و در نهایت نقاط پائین تر در بیارن ...
26 ارديبهشت 1392

همه آنچه پسرم در دو سال و نیمگی هست - شماره سه

پسر من در دو سال و نیمگی هنوز میونه ای با مداد رنگی نداره و همین طور نقاشی و همین طور هر چیزی که نیاز به رنگ کردن داشته باشه و ما هم چنان فقط انجام وظیفه می کنیم و وسایل لازم رو در دید و دسترسش قرار میدیم تا روزی که خودش تصمیم بگیره مداد ها رو برداره و البته گاهی پیش میاد که روی برگه ها خط خطی ای بکنه شاید چند ثانیه طول بکشه اما می دونیم همین چند ثانیه - همین خط خطی ها بسیار با ارزش هستن- ما بدمون نمیاد تا مدتها فقط خط خطی کنه و در همه چیز فقط رضایت و لذت بردن اون برامون مهمه پسرم به مداد رنگی علاقه نداره اما از رنگ انگشتی - مداد شمعی و ماژیک نمی گذره و حتماً هیجانی که اینها دارن و راضیش می کنن خیلی بیشتر و بهتر از مداد رنگیه مثل همه ب...
26 ارديبهشت 1392

همه آنچه پسرم در دو سال و نیمگی هست - شماره یک

سلام قبل از اینکه فکر کنم آریا در این دو سال و نیم چه تغییراتی داشته دو سوال برام توی ذهنم بوجود اومد: من در این دو سال و نیم مادری کردنم چه تغییراتی داشتم ؟ اصلا داشتم؟ اگر داشتم خوب بوده یا بد؟!  احساس وظیفه و مسئولیت خیلی سنگین در حالیکه خودت می دونی هیچ چیز نمی دونی و احساس ترس و واهمه بارها با خودم گفتم چه خوب شد که دختر ندارم، هر چند در تربیت فرقی نداره پسر یا دختر، هر چه که خوبی نام داره هم برای دختر شایسته است و هم برای پسر اما نمی دونم چرا احساسم همیشه به من گفته که پرورش دختری که قراره روزی بشه مادر یک خانواده مسئولیت خیلی بزرگتری هست و هرگاه که بهش فکر می کنم می بینم که نه! هنوز شایستگی مادر یک دختر بودن رو ندارم ...
23 ارديبهشت 1392

همه آنچه پسرم در دو سال و نیمگی هست - شماره دو

پسرمان در دو سال و نیمگی هنوز به داستان گفتن های شبانه اش ادامه می دهد شب در حالیکه توی رخت خواب دور خودش و روی سر و صورت ما می لولد و ما باید هر لحظه پاسخگوی یک سوال جدیدش باشیم از وقایع امروز گرفته تا وقایع خیلی دورتر که اساساً ما فراموششان کرده ایم و طبق معمول با شاخی بر سر که او هنوز به یاد دارد!  یکی یکی شان رو جواب می دهیم و یا تائید می کنیم 30 دقیقه از زمان آمدن به رخت خوابمان گذشته ، صدا می زنم علی جان بخواب عزیزم تا بلکه بخوابه و صدای اعتراض علی جان می آید طبق معمول : می خواهی این حرف زدنهای آخر شبش رو از من دریغ کنی؟ من عاشق این حرف زدنهای آخر شبش هستم، همین قاطی پاتی حرف زدنهاش، داستانهاش، قه قه های الکی پلکیش، لوپ کشید...
23 ارديبهشت 1392

آبجی

آریای من یه آبجی داره که نسبت واقعیش با آریا ، دختر عمه است آبجی ای که در تمام دوران بارداریم هر روز منتظر بود که کی این موجود کوچولو از شکم من بیرون میاد تا اون بتونه باهاش بازی کنه آبجی ای که وقتی از بیمارستان به خونه اومدم، در حالیکه از راه پله بالا می رفتم، توی درب ورودی ایستاده بود و تا نوزاد توی بغل رو دید دستش رو گذاشت روی دهنش و یه کِل بلند کشید و کلی دست و جیغ زد در تمام این دو سال و نیم این آبجی، مهربونی و محبت رو در حق پسرک ما تمام کرده و البته هنوز این خواهری کردنها ادامه داره این آبجی و آریا بیشتر از خیلی خواهر و بردارهای واقعی به هم وابسته هستن و اگر چند روزی همدیگه رو نبینن دل تنگی هاشون سر به فلک می ذاره وجود این آب...
22 ارديبهشت 1392

مـــــــــادر

امروز پر از شادی ام امروز در پوست خود نمی گنجم آیا به راستی این موجود پاک تر از برگ گل ، فرزند من است ؟ پیش از این نیز زن بوده ام اما وقتی که مادر می شوی احساس میکنی که حالا ! زن بودنم کامل شد به خودت می بالی و در اوج ها پرواز می کنی وقتی که مادر هستی نیاز به هیچ مسکنی و آرام بخشی در همه سختیها و دردها نداری ، کافیست آرام بنشینی، سکوت کنی و فقط تا بینهایتش نگاه کنی و آنقدر نگاه کنی که زمان را نفهمی چه کسی گفته است که نمی شود زمان را نگاه داشت ؟ زمانها می ایستند به احترام وقتی که مادری فرزندش را تا عمق جانش در آغوش می فشارد می دانی ! برای روز مادر هیچ گاه از تو هدیه ای نمی خواهم که مادر بودنم را مدیون ...
12 ارديبهشت 1392

من - گذشته - حال - آینده

به شدت فکرم درگیره به شدت احتیاج دارم برای زیر و رو کردن یه سری فکرها برم تو غار تنهایی ، اینقدر بشینم ، بشینم ، بشینم و آخر با یه نتیجه عالی و لب خندون از اون غار بیام بیرون خیلی احتیاج دارم که سریعاً راجع به خیلی چیزها فکر کنم و نتیجه بگیرم الان دنبال اون غار تنهاییم که نمی دونم کی برام فراهم میشه قضیه ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است، هست  - یعنی به این شعار دلم رو خوش کردمو چقدر در مورد من و افکارم صدق کنه رو نمی دونم خیلی کارها بوده که باید میشده و نشده و الان به شدت فکرم درگیره و باز مثل همیشه چشمم به یاری دستان پر از مهر خدای خوبمه - خدای خودم پی نوشت 1 : رازی دارم سر به مُهر که به هیچ کَسَش نتوان گفت پی نو...
9 ارديبهشت 1392

بد غذایی

نشستم و دارم به برنامه غذایی این ماهم نگاه می اندازم تاس کباب استامبولی کتلت دال عدس کدو بادمجان ماهی خوراک مرغ خورش گوشت خوراک لوبیا ماکارونی کباب تابه ای قورمه سبزی خورش کله گنجشکی کوکوسبزی پلو میگو قلیه ماهی زرشک پلو با مرغ و..... ولی هیچ خوشحال نمیشم چون باز هم نمی دونم چی درست کنم نه برای خودمون بلکه برای آریا دغدغه روز و شب من : امروز چی بدم بخوره؟ هست خیلی آرزو می کردم غذایی رو براش بذارم که واقعا با لذت بخوره و نه از سر اجبار و صرف سیر شدن  املت-  الویه-  شامی-  کوکو- کتلت- میگو-ماهی- مرغ سرخی- نیمرو -تخم مرغ آب پز و... هیچ کدو...
7 ارديبهشت 1392