آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

من و پسرم آریا

محبت ها

وقتی یکی محبتش رو در حقت تموم می کنه ، هر روز و هر روز ، دو تا حالت بوجود میاد: یا پر توقع میشی و مغرور که حتما تو لایق این محبتها هستی و اون کار خاصی نمی کنه و نیازی به جبرانشون نمی بینی - یا اینکه اگر عاقل و بالغ باشی هر روز و هر روز شرمنده تر می شی و افتاده تر می شی در مقابل اون محبت های زلالش و سعی می کنی نا امیدش نکنی ، دلسردش نکنی ، جبران کنی ، نشون بدی که من می بینم محبت هات رو اگه اون شرمندگی ها و اون حیا رو داشته باشی دلت می خوام تو هم تند تند یه کاری کنی که خوشحال بشه ، کمترین کاری هم که میتونی بکنی اینه که پسش نزنی چون معمولاً کسائی که اینجوری محبت می کنن چیزی ازت نمی خوان جز این که باشی باهاش با قلبت دو نفر هستن که اونجوری ...
26 فروردين 1392

خدایا ممنونتم

زلزله استان بوشهر وحشتناک بود ، چون عده ای عزیزانشون رو از دست دادن و عده دیگه هم همه اونچه که داشتند ، اما کاش همه فقط داشته های مادیشون رو از دست داده بودن و بلا جان عزیزترین کسانشون رو نمیگرفت پیرزنی که عروس باردار و نوه چهار ساله و پسرش رو از دست داده بود تصویر کودک یک ساله ای که توی مراسم تشییع توی دستها بود ناراحت کننده است . خیلی سامان و ساسان عزیز دو قلوهایی که خدا به دل مادرشون رحم کرد و نذاشت این پدر و مادر آغوشش خالی بشه خیلی خوشحالم ، خدایا شکرت که دل این مادر رو نشکوندی و آغوشش رو خالی نکردی خدایا ممنونتم پینوشت 1: من و پسرم و همه اطرافیانم راحت زیر کولر نشستیم اما می بینید صورت این کوچولوها قرمز شده ...
24 فروردين 1392

سال مهربونی

ما تو خونمون یه مرد هست که شهره به مهربونی داره مردی که وقتی برای اولین بار چشم در چشم باهاش دو کلمه حرف زدم اولین احساسی که از چهره اش به من منتقل شد مهربونیش بود ، مهربونی و لطافت بی حد و حصری که همه رو شیفته خودش می کنه مردی که صلاح پیروزیش در زندگی و در مواجهه با افراد روباه صفت و گرگ پیشه چیزی جز همون راه راست خودش یعنی صداقت و مهربونی و توکل به قدرت لایتناهی نبوده مردی که همه قشرها از روستایی و بی سواد تا تحصیل کرده تا بازاری و ... همه دوستش دارن مردی که بهترین بابا - بهترین همسر - بهترین فرزند  - بهترین داماد - بهترین دایی و عموی و بهترین پسر عمه و بهترین همکار و دوست برای خانواده و اطرافیانش هست خوشحالیم از بودنش و خدا...
19 فروردين 1392

کرختی های آخر سال

این روزهای آخر سال عین روزهای آخرین امتحان هاست ، اون موقع که مدرسه می رفتم و یا دانشگاه دقیقاً توی تمام سالهای تحصیل، همیشه به امتحان آخر که می رسیدم دیگه حال و حوصله خوندن نداشتم و خلاصه با چه وضعی می خوندمش. این روزهای آخر سال هم عین اون روزها اصلا هااااا حوصله کارهای اداره رو ندارم و هر روز دارم روز شماری می کنم که کی می شه 30 ام ؟ هر روز فکر می کنم امروز روز آخری هست که میام سرکار میام اداره و اصلا حوصله کار کردن ندارم و هر ارباب رجوعی که میاد کلی بد و بیراه تو دلم بهش می گم و دلم می خواد پرونده اش رو بزنم تو سرش  ، کلی زور می زنم تا مثل همیشه با آرامش و احترام و لبخند کارشون رو راه بندازم ، بیچاره ها هم چقدر تشکر و ممنون و تع...
26 اسفند 1391

همه فکرهای دم دمای آخر سالی

الان که اینجا نشستم من هستم و فکر کلی کار نکرده که نمی دونم آیا میشه تو همین دو سه روز مونده به پایان سال انجام بشه یا نه امروز رو که از قبل آقای همسر رزرو کرده واسه تعویض آب آکواریوم و شستن تراس و سر و سامون دادن به حمامی که آب می ده بیرون می مونه سه روز دیگه اصلا فکر نمی کردم کارهام و خریدهام همه بمونه واسه این سه روز آخر و الان کلی کلافه ام و طبق معمول هممش تقصیر این آقای همسره با این اداره اش مامانم اصرار کرده که من و بابات تنهاییم تو هم که پدر شوهر و مادر شوهرت رفتن تهران، بیا امسال سفره ات رو اینجا بندازتا دور هم باشیم ، اون وقت نه اینکه من خیلی هنر مند هستم خیر سرم ، اصلا نمی دونم سفره هفت سین چی توش می ذارن ، البته فکر نکین...
26 اسفند 1391

آهای پسر دارها

کاش یه بلند گو بود همه رو صدا می زدم یهو می اومدن   آهای پسر دارها عیدی چی می دین به پسراتون ( هر چیزی جز ماشین ) من خودم دو مورد مد نظرم هست با توجه به علایق آریا ولی نظر شمام رو هم بدونم بد نیست منتظرم زود زود می گم این دختر دار ها هم اگر یه خورده از قوه تخلیشون استفاده کنن وفکر کنن اگر پسر داشتن چی بهش عیدی می دادن ، بد نیست ها ! آریا از وقتی که کوچیکتر بود وقتی اسکوترهای بچه ها می دید می گفت این چیه و بعد که شناختش و نحوه کاربردش رو متوجه شد همش تو خونه یه چیزی می ذاشت زیر یکی از پاهاش و ادای اسکوتر سواری رو در می آورد ، و گاهی اصرار می کنه سوار اسکوتر دختر همسایه بشه و باهاش بازی کنه و من تا به ام...
23 اسفند 1391

مونس روزها و شب های من

از وقتی خیلی کوچیک بودی و هنوز دو ساله نبودی اینقدر با هم راحت صحبت می کردیم که هر کی از پشت در مکالمه هامون رو می شنید فکر می کرد من تو خونه دارم با آدم بزرگسال صحبت می کنم آره عزیزم می خوام بگم وقتی خیلی کوچولو بودی ، وقتی دو ساله بودی ، اینقدر خوب بودی که شدی همدم من ، هم زبون من توی تمام روزهایی که بابا دیر میاد خونه و تا شب تنهام تو تنها هم صحبت منی ، و چه هم صحبتی، عصر که می شه می پرسم آریا جان من می خوام چایی بخورم شما هم چایی می خوری؟ می گه : بله و بعد می شینیم و باهم چایی می خوریم و جورچین هامون رو درست می کنیم بعد بلند می شیم و نزدیکای غروب ، از پنجره غروب آفتاب رو نگاه می کنیم ، و در واقع اون هست که من رو دعوت به دیدن می ک...
12 اسفند 1391

دو چشمم درد چشمانت بچیناد - مبو روزی که چشمم ته مبیناد

  اینجا شروع بیماریش برای بار سوم در یک ماه گذشته بود تا اینکه بالاخره راهی بیمارستان شد اینجا هم آخر شب بود و نمی خوابید و گیر داده بود که طوطی رو می خوام ، طوطی رو می خوام ، گفتم آخه مامان چیکار این طوطی داری؟ و آوردمش نزدیک بعد با لحن بچه گانه اش دست کشید رو پاش و گفت: دوسش دارم و به طوطیه دست می کشیدو می گفت : الهی پرنده ات برم ، الهی پات برم  مثلا داشت قربون صدقه اش می رفت اینجا هم پیرهن باباش رو پوشیده کارت مشاغل که آریا فوق العاده بهشون علاقه داره و سیر نمی شه هم فال و هم تماشا - خوردن ژله با انبرک این ژستا رو هم خودش گرفت و از من خواست که ازش عکس بگیرم و بعدش هم از عکس گرفت خسته...
21 بهمن 1391

27 ماهگی

روزهای سختی رو گذورندیم  آریا توی بیمارستان 27 ماهه شد مواقعی بود توی بیمارستان که همه تلاشهای من و پرستار و دکتر برای پائین آوردن تبش نتیجه نمی داد و من پسرکم رو که صورتش از تب بالا سوخته بود رو تو دست می گرفتم و فقط گریه می کردم و درمانده بهش نگاه می کردم و از همه جا نا امید می شدم و فقط می گفتم حالا چیکار کنم ؟ این روزها هم جزو روزهای من و دو سالگی آریا بود ، از اون روزهای سخت این هم جزئی از خاطراته که امیدوارم هیچ وقت دیگه تکرار نشه قربونش برم که تو بیمارستان روزهای اول بعد از هر آمپول هم گریه می کرد و هم از پرستار تشکر می کرد، حتی اون شب اول  که سرم زد و برگشتیم خونه با همه دردی که کشیده بود خواست که برگرده و از پرست...
18 بهمن 1391